نیرو های محلی انگلیس مبتکر کودتای سوم اسفند

اولین نشست از نشست‌های علمی با عنوان «تجدد رضاخانی» با موضوع روند قدرت گرفتن رضاخان روز دوشنبه 4 اسفندماه با حضور محمدعلی بهمنی قاجار در صفحه اینستاگرام کانون اندیشه جوان برگزار شد.
نیرو های محلی انگلیس مبتکر کودتای سوم اسفند

وی در ابتدای نشست به توضیح درباره زمینه های کودتای ۱۲۹۹ پرداخت و اظهار کرد: زمینه های کودتا را میشود به سه زمینه فکری، سیاسی و عملی تقسیم کرد. از پس از شکست ایران در جنگ ایران و روس این ذهنیت به وجود آمده بود که ما به یک سازکار جدید نیاز داریم؛ به یک سازکار مدرن که بساط کهنه را در نوردیم و بساط جدیدی ایجاد کنیم. به عبارت دیگر یک دولت متمرکز جدید ایجاد کنیم و کشور تحت یک نظام سیاسی متمرکز و قدرتمند قرار بگیرد. شکست ایران در برابر روسیه علی رغم اینکه این جرقه را در ذهن نخبگان سیاسی ایجاد کرد، با عهدنامه ترکمنچای یک نوع مانعی در این مسیر ایجاد شد. با این وجود قدمهایی به سمت ایجاد دولت مترکز رفت و بعد از آن، در زمان محمدشاه بساط حکومتهای محلی برچیده شد و تقربا دولت متمرکزی شکل گرفت. در دوره ناصرالدین شاه این امر توسعه پیدا کرد و خاندانهای محلی از بین رفتند و حکومت مرکزی قدرتمندتر شد ولی با روی کار آمدن مظفرالدین شاه باز دولت مرکزی متزلزل شد. بعد از جنبش مشروطه ما همان دولت سنتی را هم نداشتیم و یک خلا قدرت در کشور شکل گرفت. این خلا قدرت با حضور و دخالت روسها شدت پیدا کرد و با جنگ جهانی اول توسعه بیشتری پیدا کرد. بعد از جنک جهانی اول شاهد دورانی هستیم که قدرت متمرکزی در کشور وجود ندارد و نیاز به وجود یک دولت متمرکز و قدرتمند که حرف آخر را بزند و سراسر کشور را اداره کند احساس میشد. به همین دلیل ایده دولت قدرتمند در ذهن نخبگان سیاسی آن زمان بسیار پررنگ شده بود.

وی ادامه داد: زمینه سیاسی هم به همین زمینه فکری ربط دارد. وقتی روسیه تزاری که به واسطه عهدنامه ترکمنچای سلطه کاملی بر ایران پیدا کرده بود فروپاشیده شد، دولت ایران از زیر قیودات ترکمنچای راحت شد. در چنین شرایطی همه زمینه ها آماده بود که انگلیس نقش آفرینی بیشتری در فضای ایران بکند. انگلیسی ها ابتدا میخواستند از طریق عهدنامه ۱۹۱۹ این کار را کنند ولی با مخالفتی که در ایران و انگلستان وجود داشت این عهدنامه اجرایی نشد و به فکر راه دیگری افتادند. نیروهای محلی انگلیس که در ایران بودند مبتکر کودتایی شدند که یک سر آن سیدضیاالدین طباطبایی است و یک سر آن رضاخان. زمینه عملی هم از این جهت بود که در تهران ضعف وجود داشت، احمدشاه دل به کار نمیداد، دولت قوی سر کار نبود. از طرف دیگر رضاخان به عنوان فرمانده عملی تنها نیروی نظامی متحدالشکل ایران یعنی نیروی قزاق حضور داشت. به عبارت دیگر قبل از کودتای سوم اسفند، رضاخان قدرت نظامی را گرفته بود. در چنین شرایطی بود که رضاخان زمام امور را در اختیار گرفت و این کودتا را انجام داد و ژاندارمری و شهربانی هم در مقابلش مقاومت چندانی نکردند. با توجه به این موارد هم از نظر فکری و هم از نظر سیاسی و عملی، رضاخان موفق به کودتا شد.

محمدعلی بهمنی در ادامه به تحلیل نقش انگلستان در بروز کودتا پرداخت و تصریح کرد: ممکن است یک زمانی اسنادی بیرون بیاید که بگوید لندن در این حد در این موضوع دخیل بوده است و یا اینکه مشخص شود اصلا دولت انگلستان از این موضوع بی‌اطلاع بوده است. اگر بخواهیم بر اساس اسناد موجود صحبت کنیم قطعا نیروهای نظامی انگلیس که در قزوین بودند از موضوع باخبر بودند و آنها اجازه این کار را دادند. همچنین سفارت انگلیس در تهران در جریان کودتا بوده است. اینکه نظامیان انگلیسی که در قزوین بودند از دولت کودتا نشان میگیرند از جمله قرائن و دلایل نشان دهنده باخبر بودن اینها است. خود ضیاالدین طباطبایی میگفت من انگلیسی هستم و خود رضاخان هم چند بار اشاره کرده بود که انگلیسی ها مرا سر کار آوردند ولی نمیدانستند با چه کسی سروکار دارند؛ یعنی این صحبت به تواتر نقل شده است. بنابراین خود رضاخان اعتقاد داشت که به وسیله انگلیس و با هدایت آنها روی کار آمده است اما اینکه وزارت خارجه انگلیس در جریان بوده است یا نه اسنادی وجود ندارد که بگوید وزارت خارجه در جریان بوده باشد. به عبارتی این کودتا ابتکار محافل محلی انگلیسی در تهران بود.

وی ادامه داد: تلقی عمومی هم در آن زمان همین بوده که این کودتا کودتای انگلیسی است. در یک سالگی کودتا مطالب زیادی درباره کودتا در روزنامه ها منتشر شد و تقریبا همگی نوشته بودند این کودتا انگلیسی است. این امر عصبانیت رضاخان را به همراه داشت و رضاخان بیانیه ای صادر کرد و گفت مسبب کودتا من هستم. بنابراین تلقی عمومی هم این بوده است که مسبب کودتا انگلیس ها بودند. بعد از کودتا هم روابط تنگاتنگی بین رضاخان و انگلیس ها وجود داشت ولی این به این معنا نیست که اختلافی بین آنها وجود نداشت. حتی در دوره ای روابط رضاخان و دولت بریتانیا تیره شد و در نهایت با اشغال ایران، رضاخان را برکنار کردند ولی در تمام این دوران پیوندهای نزدیک بین آن دو وجود داشته است و در بزنگاه های حساس رضاخان با انگلیس ها تعامل میکرد.

در ادامه نشست بهمنی به توضیح درباره نقش سیدضیاالدین طباطبایی پرداخت و توضیح داد: سیدضیا یک روزنامه‌چی و اهل قلم ماجراجو، خوش فکر و قدرت طلب بود. از دورانی که روزنامه رعد را در اختیار داشت تلاش میکرد در فعالیت های سیاسی تاثیرگذار باشد. او نماینده دولت ایران در قفقاز بود و در آنجا تلاشهایی کرد تا آن منطقه به ایران ملحق شود. در دوره وثوق الدوله هم به او بسیار نزدیک بود و طرفدار قرار داد ۱۹۱۹ بود و از همان زمان با انگلیس ها رابطه خوبی داشت. خود سیدضیا در مصاحبه ای که اواخر عمرش انجام میدهد وقتی از او میپرسند آیا درست است که شما آدم انگلیس ها هستید، میخندد و میگوید ممکن است آدم از دوستی با انگلیس ها نفعی نبرد ولی از دشمنی با انگلیس ها ضرر میکند. یعنی به نوعی این مطلب را تایید میکند. او در دوره نخست وزیری فکر میکرد که دیکتاتور ایران شده است و به همین خاطر میبینیم بیانیه های شدیداللحن به استانها میفرستد و سعی میکند والیان محلی را عزل کند تا قدرت خودش را تعمیم ببخشد و نیروهایی برای خودش دست و پا میکند. کلا درصدد این بود که محافل قدرتی را برای خودش دست و پا کند. از طرفی رجال و اشراف را به شدت میکوبید و بزرگان را دستگیر میکرد و تا حدودی هم تندروی کرد. در این بین سیدضیا به رضاخان به عنوان افسری نگاه میکرد که باید مجری فرامین سیدضیا باشد ولی رضاخان این نقش را برای خودش قبول نمیکرد و خودش را مسبب کودتا میدانست. برای همین اختلافات بین این دو زیاد شد.

وی افزود: سیدضیا رفتار بی ادبانه ای با احمدشاه داشت و شاهزاده های قاجار را دستگیر میکرد و حتی بیم اعدام اینها میرفت و همین امر وحشت احمدشاه را برانگیخته بود. در مقابل، رضاخان خودش را به عنوان یک افسر شاه پرست و مطیع احمدشاه نشان میداد که فقط به به دلیل حس شاه پرستی به تهران آمده و کودتا کرده تا قدرت احمدشاه را تقویت کند. احمدشاه به این طریق بین خودش و احمدشاه یک پل زد. در اینجا احمدشاه و رضاخان وارد ائتلاف نانوشته ای علیه سیدضیا شدند. در نهایت احمدشاه سیدضیا زا عزل کرد و رضاخان هم مجری فرمان احمدشاه بود و به این ترتیب قدرت سیدضیا از بین رفت. بعد از آن احمدشاه، قوام السلطنه را به نخست وزیری برگزید. قوام السلطنه رجل لایقی بود و فردی بود که سابقه مدیریت قوی داشت و نمیخواست در مقابل رضاخان کوتاه بیاید. او کنترل نخست وزیر بر ژاندارمری و شهربانی را حفظ کرد و اجازه نداد رضاخان در آنها دخالت کند ولی ایده دولت متمرکز قوی وجود داشت، قوام السلطنه و رضاخان با هم همکاری کردند تا دولت مرکزی را تقویت کنند. قوام و رضاخان برای سرکوب شورش ها با هم همکاری کردند و در این مدت یک نظم و امنیت نسبی در کشور ایجاد شد و تا ماه ها رضاخان و قوام همکاری داشتند. در این دوره رضاخان بشتر سعی میکرد موقعیت خودش را به عنوان وزیر جنگ تقویت کند.

وی در ادامه گفت: در بهمن ۱۳۰۰ رضاخان زیراب قوام را زد و مشیرالدوله روی کار آمد. مشیرالدوله استحکام قوام را نداشت و رضاخان توانست قدرت خودش را بر شهربانی تحمیل کند و قدرت سیاسی رضاخان قوی تر شد. در این دوره رضاخان با احمدشاه تصادم هایی پیدا میکند و همین باعث میشود احمدشاه به سفر فرنگ برود. در نهایت مشیرالدوله کنار رفت و بار دیگر قوام السلطنه روی کار آمد. در این دوره قدرت قوام کمتر بود ولی باز هم به مدد حمایت مجلس مقابل رضاخان ایستاد. در دوره مستوفی الممالک رضاخان نخست وزیر در سایه شد و این وضعیت برای مجلس قابل تحمل نبود و سرانجام مستوفی ساقط شد و مشیر الدوله روی کارآمد. در اینجا صف بندی ها آشکار شد و رضاخان در سودای این افتاد که تغییرات ساختاری عمده ای را در کشور ایجاد کند.

دیدگاه شما

پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.