نشست «علوم شناختی و تغییر پارادایم در علوم انسانی» با حضور محمد حسن مرصعی پژوهشگر فلسفه علم و فناوری، به همت کانون اندیشه جوان در صفحه اینستاگرام کانون برگزار شد.
وی در ابتدا، به بیان تاریخچه علوم شناختی پرداخت و گفت: علوم شناختی در دهه ۵۰ قرن بیستم میلادی در سه حیطه روانشناسی، زبان شناسی و علوم کامپیوتر و هوش مصنوعی با انقلاب و دگرگونی مواجه شد. جورج میلر یکی از بنیانگذاران علوم شناختی در حیطه روانشناسی آغاز علوم شناختی را از ۱۱ سپتامبر ۱۹۵۶ میداند. در این تاریخ در دانشگاه ام آی تی آمریکا نشستی پیرامون نظریه اطلاعات برگزار میشود و در این نشست دو اندیشمند مقالهای در باب علوم کامپیوتر ارائه میدهند. در حقیقت دهه ۵۰ تقریبا آغاز انفجار شکلگیری کامپیوتر و استعارههای مربوط به آن است. در همان زمان جناب چامسکی مقالهای تحت عنوان سه مدل از زبان را ارائه و در آن نظریه رفتارگرایی رادیکالی که در آن دوره مسلط بوده را نقد میکند. جورج میلر نیز در همان نشست مقاله بسیار معروف و جریانسازی تحت عنوان عدد جادویی هفت مثبت منفی دو را مطرح میکند. مقاله جورج میلر در حقیقت نقدی بر همان آموزه رفتارگرایی است. در آغاز شکلگیری علوم شناختی ما شاهد نزدیک شدن متخصصین و محققین سه رشته علوم کامپیوتر، روانشناسی و زبان شناسی هستیم.
مرصعی ادامه داد: چند ماه بعد از نشست دانشگاه ام آی تی همان دو نفری که در این نشست در خصوص علوم کامپیوتر مقاله ارائه کرده بودند به همراه دو نفر دیگر از متخصصصین منطق و ریاضیات مجدداً در دانشگاه دیگری جمع شده و داستان هوش مصنوعی از اینجا آغاز میشود. هر کدام از این افراد در یک جنبه این رشته کار کرده و در دهههای بعد اثرگذار میشوند. بنابراین در آغاز این سه رشته هستند که به هم نزدیک میشوند و در ادامه در سال ۱۹۶۰ یک رشته دیگر به نام فلسفه نیز به این رشتهها اضافه میشود. یکی از اندیشمندان این رشته سعی میکند مسئله رابطه ذهن و بدن را با استفاده از مفاهیمی که در حال شکلگیری است توضیح بدهد و در این خصوص نظریه فلسفه ذهن را تحت عنوان کارکردگرایی بنیانگذاری میکند. در سالهای بعد و با پیشرفت علم اعصاب و ساخت دستگاههایی مانند ام آر آی و غیره رشته دیگری با نام نوروساینس نیز به این چهار رشته اضافه میشود. به عبارتی علوم شناختی یک علم بینارشتهای درباره ذهن و شناخت و هوش و مفاهیمی از این دست است که از دستاوردها و نظریههای چندین رشته استفاده میکند که در راس این رشتهها رشته زبانشناسی، روانشناسی، هوش مصنوعی، نوروساینس و فلسفه است. شش ضلعی که معمولا در تعریف علوم شناختی ذکر میشود شامل فلسفه، روانشناسی، زبان شناسی، هوش مصنوعی، مردم شناسی و نوروساینس است.
این پژوهشگر با اشاره به استدلالی که برخی اندیشمندان علوم شناختی مطرح میکنند، اظهار داشت: اندیشمندانی مانند جری فودو استدلالی داشتند که بر اساس آن معتقد بودند علوم شناختی علومی است که هوش و ذهن آدمی را بررسی میکند و این امر میتواند در سخت افزارهای مختلف محقق شود. این استدلال در دهه ۶۰ و ۷۰ به شدت پررنگ بود، یکی از دلایل آن هم این بوده که در آن دوره نوروساینس به طور خاص پیشرفتهای چشمگیری نداشته است. در دهه ۸۰ به بعد که دستگاههای عکس برداری ظهور میکند، همین مسئله باعث میشود نوروساینس به صورت جدی با علوم شناختی گره بخورد. در خصوص اینکه نوروساینسیها میگویند علوم شناختی بیشتر در حیطه کاری آنها است و علوم کامپیوتریها نیز چنین ادعایی دارند، میتوان گفت به لحاظ تاریخی تفوق بیشتر با هوش مصنوعیها، زبان شناسان و روانشناسان است. البته این دعوای چندان مهمی هم نیست و به نظر میرسد بیشتر نوعی رویکرد تلفیقی و یکپارچه بین نوروساینس، هوش مصنوعی و روان شناسی در حیطههای مختلف وجود دارد.
محقق حوزه فلسفه علم و فناوری با اشاره به پیشرفتهای علوم شناختی و چالشهایی که علوم شناختی با آن مواجه بوده است، ابراز کرد: گفته میشود علوم شناختی پیشرفتهای وحشتناکی به خصوص در حوزههای مربوط به تکنولوژیهای شناختی داشته است. از جمله اینکه دستگاهها یا ابزاری ساخته میشود که میتواند یک کار شناختی را به خوبی انجام داده، حل مسئله کند و تصمیم بگیرد. اما با وجود پیشرفتهای چشمگیری که در این زمینه صورت گرفته مسائلی در پنج حیطه در مقابل علوم شناختی مطرح میشود که برای علوم شناختی چالش به حساب میآید. این پنج مسئله شامل آگاهی، هیجانات، محیط اجتماعی، محیط فیزیکال و جسمانی، تغییرات فردی و فرهنگی است.
وی افزود: فردنبرگ در کتاب خود به این پنج مسئله اشاره میکند و توضیح میدهد یکی از مسائلی که ما در علوم شناختی با آن مواجه هستیم مسئله آگاهی است، ما آدمیان صرفا دستگاههای پردازشگر اطلاعات مانند کامپیوتر نیستیم بلکه ما نسبت به آنچه انجام میدهیم تجربه به دست میآوریم، فرآیندهای شناختی ما آگاهانه است این آگاهی را چطور میتوان در چارچوب موجود علوم شناختی توضیح داد. مسئله دیگر هیجانات است، ما آدمها صرفا آگاهی و تفکر نداریم بلکه هیجاناتی مانند ترس، خوشحالی و غیره نیز داریم که این هیجانات در کامپیوتر وجود ندارد. مسئله سوم محیط جسمانی ما است به این معنا که فرق ما با کامپیوتر این است که شناخت انسان در بدنی صورت میگیرد که در ارتباط با جهان است.
ایشان ادامه داد: چهارمین مسئله محیط اجتماعی انسان است. بدن انسان صرفا در یک جهان نیست بلکه انسانها عضوی از اعضای اجتماعی در خانواده و گروههای دیگر هستند که این ویژگی نیز در کامپیوتر تحقق ندارد. و پنجمین مسئله این است که در کامپیوتر تفاوتهای فردی معنا ندارد اما در پردازش اطلاعات یک انسان با انسان دیگر تفاوتهایی وجود دارد. این پنج مسئله در ورژن سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ کتاب فردنبرگ مطرح شد و جالب این است که دو مسئله هیجانات و اجتماعی بودن انسان در ورژن بعدی کتاب او از مسئله بودن خارج شده و در متن کتاب آورده شده است. دلیل آن هم این است که در علوم شناختی دهه نود به بعد مفاهیم جدیدی مانند رایانش عاطفی و امثال آن ظهور میکند. رایانش عاطفی به این معنا است که آیا انسان میتواند رایانهای تولید کند توانایی تشخیص هیجانات انسانی و اظهار درباره آن را داشته باشد.
مرصعی با بیان اینکه هر کدام از حیطههای علوم شناختی میتواند جهات نظامی و امنیتی نیز داشته باشد، اظهار داشت: امروز نیز در حوزههای مختلف علوم شاختی پروژههای امنیتی و نظامی مطرح است. برای مثال اینکه آیا میتوان بر شناخت دیگر افراد تاثیر گذاشت، اندیشمندی که هوشهای چندگانه را مطرح کرده کتابی در این خصوص تحت عنوان تغییر ذهنها دارد. جهات امنیتی، سیاسی و اقتصادی در حیطه علوم شناختی و تکنولوژیهای شناختی یک مسئله است. مانند همان چیزی که در فیلم ماتریکس مشاهده شد که با گذاشتن یک سی دی در داخل سی دی رام و الکترودهایی که به مغز یک انسان وصل میشود چطور یک انسان میتواند کنگ فو بیاموزد و حرکات کنگ فو را انجام دهد و یا آن چیزهایی که در بحثهای زبان آموزی مطرح است.
این نویسنده با بیان اینکه در بیست سال اخیر جنبه نوروساینتی بسیار برجسته شده است، مطرح کرد: هنوز مشخص نیست این رویکرد تا چه حد جنبه علمی و یا شبه علمی دارد و یا اینکه نوعی مارکتینگ به حساب میآید. استفادههای این چنینی از بحثهای نوروساینس قدری محل بحث است و به نظر میرسد این رویکرد از حیطه علوم شناختی کمی دور شده است. به عبارت دیگر گویی آن دیواری که بین علوم اجتماعی و علوم طبیعی وجود داشت برداشته شده و نوعی تلفیق صورت گرفته است. بحثی که امروز در علوم شناختی مطرح میشود بحث شناخت توزیع شده است. اندیشمندان این حوزه میخواهند این بحث را در هوش مصنوعی و رباتها پیگیری و مدل سازی کنند تا دیگر فرقی بین انسان، ربات و حیوانات نباشد. در حقیقت میخواهند مدلی از ذهن آدمی ارائه بدهند که با بحثهای زیست شناسی، حیوانات و ربات همساز باشد.
پاسخ