ویژگی ذاتی همه تمدن‌ها؛ زوال و انحطاط

سلیمانی بیان کرد: اشپنگلر در مقوله انحطاط تمدن در غرب بر مسئله شهر و شهرنشینی و فرهنگی که به تدریج بر شهر حاکم می‌شود تاکید بسیار دارد و آن را نشانه افول و انحطاط می‌داند.
ویژگی ذاتی همه تمدن‌ها؛ زوال و انحطاط

نشست «بررسی نظریه انحطاط غرب اشپنگلر» با حضور غلامعلی سلیمانی عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، به همت کانون اندیشه جوان در صفحه اینستاگرام کانون برگزار شد.

وی در ابتدا، با بیان اینکه دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به تاریخ و تمدن وجود دارد، اظهار داشت: برخی اندیشمندان تاریخ از جمله اشپنگلر معتقدند جریان‌های بزرگ در تاریخ اندیشه غرب عصر و دوره‌ای به نام عصر اضطرار را پشت سر می‌گذرانند و بحران‌ها به عنوان پیش درآمدی بر زوال و انحطاط تمدن‌ها هستند. آنها تاریخ را در بستری کلان نگاه می‌کنند. امروز نشانه‌های بحران در تمدن غرب در حوزه‌های مختلفی از جمله اخلاق، خانواده، محیط زیست، معنا، معنویت و غیره مشاهده می‌شود، به خصوص خلأ معنا که به وضوح مشاهده می‌شود. البته برخی از این نشانه‌ها لزوما خاص جوامع غربی نیست و در جوامع دیگری نیز با اشکال مختلف دیده می‌شود.

سلیمانی با بیان اینکه جهان متاثر از تمدن‌های مختلفی است که در طول تاریخ ظهور و بروز پیدا کردند، ابراز کرد: درباره اینکه چه تمدن‌هایی در دنیا وجود داشته است بین اندیشمندان اختلاف نظر وجود دارد. شاید آخرین کسی که درباره تمدن‌ها صحبت کرده ساموئل هانتینگتون معروف است، او در کتاب برخورد تمدن‌ها راجع به ۲۵ تمدن صحبت کرده است. برخی از تمدن‌های بشری مانند تمدن آشوریان، تمدن بابل و تمدن ایلامیان از بین رفتند، برخی از تمدن‌ها نیز در بیهوشی اجتماعی به سر می‌برند و بعضی در دوره رشد و بلوغ و ترقی خود هستند. از این جهت می‌توان گفت آنچه جهان را ساخته است تمدن‌های مختلف و وضعیت‌های مختلف تمدنی است. یکی از مهمترین این تمدن‌ها تمدن غرب است. در کتاب اندیشه ترقی درباره تمدن غرب اینطور آمده که بیش از چهار قرن است بسیاری از اتفاقات دنیا به جهان غرب ختم می‌شود.

ایشان ادامه داد: معانی مختلفی از غرب وجود دارد؛ در یک معنا غرب به معنای جغرافیایی آن است که در برابر شرق جغرافیایی قرار دارد. در این معنا جهان به دو بلوک غرب جهان لیبرال دموکراسی و شرق جهان کمونیسم و سوسیالیزم تقسیم می‌شود که البته تقسیم درستی نیست. اما در معنای دیگر غرب یک جهان بینی است که بیشتر با مدرنیته شناخته می‌شود و بر اساس نوع نگاه جدیدی به انسان شکل گرفته است. در این دیدگاه انسان سرور کائنات قلمداد می‌شود و همه چیز باید در خدمت او قرار بگیرد. جهان غرب را نباید به جغرافیای اروپای غربی و یا آمریکای شمالی محدود کرد بلکه جهان غرب را باید بر اساس آنچه که انسان مدرن شناخته می‌شود تعریف کرد. بر اساس این تعریف چه بسا در جامعه ما و یا سایر جوامع نیز انسان غربی که محصول تمدن غربی است وجود دارد. برخی اندیشمندان معتقدند تمدن غرب وارد عصر جدیدی به نام عصر اضطرار شده است.

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه برخی اندیشمندان معتقدند تمدن غرب وارد عصر جدیدی به نام عصر اضطرار شده است، مطرح کرد: امروزه صحبت از عصر اضطرار و بحران در تمدن غرب است. درباره اینکه بحران‌ها چگونه به وجود می‌آیند دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. برخی مانند ابن خلدون از تضعیف عصبیت صحبت و برخی آن را به تقدیر الهی منتسب می‌کنند. برخی‌ها نیز مانند اشپنگلر بحران و انحطاط را خصلت ذاتی همه تمدن‌ها، سرنوشت محتوم و امری گریزناپذیر می‌دادند. این نگاه نگاهی تخریب گرایانه و جبرگرایانه به تمدن‌ها است. آنها معتقدند تمدن‌ها نیز مانند انسان‌ها دوره زایش، کودکی، نوجوانی، رشد، بلوغ، پیری و نهایتا مرگ را پشت سر می‌گذارند. در این دیدگاه تمدن‌ها ذاتا از بین رفتنی هستند و روزی خواهند مرد.

این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه دو دیدگاه نسبت به تاریخ وجود دارد، گفت: یک نگاه به تاریخ نگاه هستی شناختی است. در این نگاه تاریخ واقعیتی مستقل و فراتر از ذهن انسان است و فیلسوف تاریخ کسی است که تلاش می‌کند قانونمندی حاکم بر تاریخ را کشف کند و بتواند مسیر تاریخ و معنای نهفته آن را پیش بینی کند. نگاه اشپنگلر چنین دیدگاهی است. اما نگاه دیگر به تاریخ نگاهی معرفت شناختی و حاکی از این است که آیا انسان می‌تواند تاریخ را بشناسد یا نه و آیا مسیر قانونمندی برای تاریخ می‌توان قائل شد یا نه و نسبت تاریخ با علوم دیگر، ارزش‌ها و قضاوت‌های بشر چیست. می‌توان گفت متفکرین پست مدرن عمدتا از این زاویه به تاریخ نگاه می‌کنند چرا که آنها روایت‌های کلانی که فیلسوفان تاریخ از تاریخ ارائه می‌کردند را به هیچ وجه باور نداشتند. ضمن اینکه آنها منکر دستیابی به حقیقت و قانونمندی بودند که فیلسوفان تاریخ به آن اعتقاد داشتند. بنابراین می‌توان گفت نگاه اشپنگلر مبتنی بر فلسفه نظری و جوهری تارخی است.

این محقق یادآور شد: نکته دیگر در خصوص نگاه اداوری و نگاه تکاملی یا خطی به تاریخ است. نگاه ادواری به تاریخ پیشینه‌ای به مراتب طولانی دارد. برای مثال ابن خلدون معتقد بود وقتی یکجا نشینی ایجاد می‌شود و شهرها شکل می‌گیرد با نوی تن آسایی، تجمل پرستی، تنبلی و رکود انسان‌ها و جامعه همراه است و آن« زمانی است که سیکل تمدنی به پایان خود می‌رسد. و یا یکی از متفکرین عصر روشن که معتفد بود تمدن، چند عصر خدایان، قهرمانان و انسان‌ها پشت سر می‌گذارد و عصر بشریت که نوعی برابری و تساوی در آن فراهم می‌شود به تدریج دچار فقر، فساد و نابرابری شده و این گونه به پایان خود می‌رسد. اشپنگلر هم چنین روایتی از تاریخ دارد از این جهت نگاه اشپنگلر نگاهی ادواری به تاریخ است.

وی افزود: تقسیم بندی تاریخ از دیدگاه اشپنگلر به این صورت است که تاریخ از عصر زایش و تولد خود آغاز شده، سپس وارد عصر فرهنگ و پس از آن وارد عصر تمدن می‌شود و زمانی که تمدن به مرحل پیری می‌رسد رو به زوال و انحطاط می‌رود. بنابراین اشپنگلر به فلسفه ادواری تاریخ اعتقاد داشت و به نوعی می‌توان گفت او منتقد نگاه خطی و تکاملی تاریخ هم بود. نگاه خطی و تکاملی نگاهی بود که در عصر جدید ایجاد شد. بر اساس دیدگاه عصر جدید یا مدرنیته الگویی در تاریخ وجود دارد که قابل اکتشاف است و روند این الگو به سمت زندگی خوب است. چیزی که با نام عصر ترقی یا الگوی ترقی از آن یاد می‌شود.

سلیمانی با بیان اینکه الگوی ترقی متفکرین زیادی را به خوب جلب کرده است، اظهار داشت: هربرت اسپنسل معتقد است ترقی تصادف نیست بلکه یک ضرورت و حرکت عظیم به سوی کمال‌یابی و تکامل و بیشتر و ناب‌تر است. اندیشمندی دیگری می‌گوید ترقی یا الگوی ترقی نوعی حرکت از ظلمت و تاریکی به روشنایی و عقل و پیشرفت است. و یا کنت که می‌گوید ما سه عصر اسطوره، مذهب و فلسفه را پشت سر گذاشتیم و حال به عصر اثباتی و علم رسیدیم و علم در خدمت بشر و حلال تمام مشکلات او است. بر اساس این دیدگاه تاریخ پایانی نخواهد داشت و زندگی بشریت روز به روز بهتر و بهتر خواهد شد. اما اشپنگلر این نگاه خطی و تکاملی را قبول نداشت.

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در خصوص اینکه چرا نگاه اشپنگلر از زاویه تمدنی است گفت: اشپنگلر سطح تحلیل خود را تمدن قرار می‌دهد و نه سطوح خردتری مانند دولت ملت. علت این نوع نگاه این است که اشپنگلر سطح تحلیل دولت ملت را برای توضیح تحولات جوامع کافی نمی‌دانست، تحولات و اتفاقاتی که در دوران حیات او رخ داده نیز بر این نوع نگاه بی‌تاثیر نبوده است. بنابراین اشپنگلر تلاش می‌کند تمدن را سطح تحلیل خود قرار بدهد و آن را برای توضیح تحولاتی که در جوامع مختلف اتفاق می‌افتد و در معنای کلانش به کار گیرد.

این محقق ادامه داد: برخی از نکات مهمی که در دیدگاه اشپنگلر وجود دارد این است که اشپنگلر معتقد بود بر اساس نگاهی که در طول زمان به فرهنگ‌های مختلف در سراسر جهان داشته به این نتیجه رسیده است که سیر تحول فرهنگ‌ها با الگوی ترقی سازگار نیست. چرا که بسیاری از این فرهنگ‌ها زمانی متولد شدند، بزرگ شدند، دوران پیری خود را گذراندند و از بین رفتند. بر این اساس او الگوی خطی را قبول نداشت. نکته دوم در نظریه اشپنگلر این است که او معتقد بود تاریخ تکرار می‌شود و می‌گفت هیچ چیزی تازگی ندارد و همه چیز به نوعی تکرار است به همین دلیل تلاش می‌کرد یکنواختی‌ها و شباهت‌هایی را در تاریخ و فرهنگ‌های مختلف کشف کند. سومین نکته که در نظریه اشپنگلر بسیار اهمیت دارد این است که نگاه اشپنگلر به تمدن غرب نگاه کوپرنیکی بود نه نگاه بتلمیوسی. به این معنا که او بر خلاف نظر بتلمیوس که می‌گفت مرکزی وجود دارد و بقیه حول آن مرکزمی‌چرخند معتقد بود تمدن اروپایی در کنار سایر تمدن‌ها و هم وزن با آنها است.

وی افزود: نکته چهارم در نظریه اشپنگلر که به مهمترین مفهوم در نظام فکری او برمی‌گردد، نگاه او به فرهنگ است. اشپنگلر تاکید بسیار زیادی بر این مفهوم دارد. از نگاه او اگر گروهی از انسان‌ها جایی جمع شوند و علایقی معنوی بین آنها شکل بگیرد و گذشت زمان آن را تشدید کند باعث تشکیل وجودی عالی و متعالی به نام فرهنگ می‌شود. از نظر اشپنگلر تمدن‌ها عمری هزار ساله دارند و تمدن غرب این دوره هزار ساله را پشت سر گذاشته است. او معتقد بود الان در مرحله زوال و پیری و انحطاط تمدن غرب هستیم.

این استاد دانشگاه در پایان با اشاره به نشانه‌های زوال تمدن غرب در دیدگاه اشپنگلر، عنوان کرد: اشپنگلر زوال و انحطاط در تمدن را با شکل‌گیری شهرهای بزرگ همزمان می‌داند. او معتقد است شهرها باعث از بین رفتن خانواده به مفهوم سنتی آن می‌شود، شهرها باعث می‌شوند بسیاری از افراد زندگی طبیعی خود را در ولایت‌ها رها کرده و به شهر هجود بیاورند و در شهر درگیر معاش و معیشت خود بشوند، تشکیل خانواده و فرزندآوری در شهر امری مذموم قلمداد و کاری مربوط به طبقات پایین جامعه قلمداد می‌شود. همین مسئله سبب می‌شود زوال و انحطاط از طبقات بالا آغاز و به طبقات پایین هم سرایت کند. اشپنگلر در مقوله انحطاط تمدن در غرب بر مسئله شهر و شهرنشینی و فرهنگی که به تدریج بر شهر حاکم می‌شود تاکید بسیار دارد و آن را نشانه افول و انحطاط می‌داند.

دیدگاه شما

پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.