محمد صدرا بیان کرد:
راه سوم «سیدجمال» برای حفظ هویت اسلامی در دوران مدرنیسم
صدرا با اشاره به مسئله همیشگی مسلمانان مبنی بر اینکه چگونه میتوان در عصر جدید زندگی کرد بدون آنکه هویت مسلمانی را از دست بدهیم، به توضیح درباره دو جریان سلفیگرایی و نوگرایی و راه سوم سیدجمال در این راستا پرداخت.
دومین نشست «در آستانه تجدد» با محوریت بررسی اندیشه سیدجمالالدین اسدآبادی شب گذشته، ۱۹ اسفندماه با سخنرانی محمد صدرا، عضو هیئت علمی دانشگاه زنجان در صفحه اینستاگرام کانون اندیشه جوان برگزار شد.
وی در ابتدا اظهار کرد: من میخواهم سیدجمال را از یک وجه دیگر معرفی کنیم که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. عموما سیدجمال را با مفاهیمی مثل وحدت اسلامی و مبارزه با استعمار میشناسیم ولی من امروز میخواهم از وجهی جدید از سیدجمال پردهبرداری کنم. امیدوارم با این کار مسیری برای بررسی زندگی سیدجمال باز شود که با وضعیت امروز ما گره بیشتری بخورد و بتوانیم از اندیشههای سیدجمال بهتر استفاده کنیم. عنوان بحثی که برگزیدم «سیدجمال و راه سوم» است. اگر بخواهم طرح کلی بحث را ارائه بدهم تا در همان چهارچوب بحث کنیم قصد من این است نشان دهم سیدجمال چگونه تلاش داشت بین دو نحلهای که در تمدن غربی ایجاد شد که یک طرفش سلفیگرایی بود و یک طرفش نوگرایی دینی با مرجعیت غرب، راه جدیدی باز کند.
وی افزود: سیدجمال سعی داشت راه میانه و سومی را در بین دو راه سلفیگرایی و نوگرایی و تجددگرایی باز کند. عنوان این راه سوم، تجددخواهی با محوریت دین است. به نوعی بعد از انقلاب اسلامی ما در حوزه سیاست این مفهوم و مقصود را با مسئله ولایت فقیه دنبال میکنیم. در عین حال بد نیست که برگردیم و به تجربیات سیدجمال نظری بکنیم. در این جلسه تلاش میکنم به طور منسجم و فشرده این بحث را ارائه کنم و در جلسه دیگر در نقد این چهارچوب با هم صحبت کنیم.
عضو هیئت علمی دانشگاه تصریح کرد: از نظر من کار بزرگی که سیدجمال انجام داده و برای ما قابل استفاده است همین سعی در بازگشایی راه سوم به سوی زندگی و شیوه جدید در عصر جدید است. قرن سیزده و چهارده هجری قمری و هجده و نوزده میلادی برای جهان اسلام قرن بسیار مهمی است. از اوایل قرن سیزده شاهد تماس دوباره جهان غرب با جهان اسلام بودیم با این تفاوت که اینبار غرب چهره خشن خود را به مسلمانان نشان داد و با وجه استعمار با آنها برخورد کرد. اولین برخوردها برخورد خشن از نوع جنگ و درگیری است. به هر حال غرب با استعمار وارد جهان شرق شد و شرقیان وجه استعمارگونه غرب و پیشرفت آن را دیدند اما نکتهای که برای مسلمانان حائز اهمیت است این است که مسلمانان یک عمر با تصور امپراتوری اسلامی بزرگ شده بودند و ذهنیت تاریخیشان این بود حالا با غربی مواجه میشدند که تمام آنچه روزی جهان اسلام داشت و آنها نداشتند را دارد و جهان اسلام عقب مانده است. این جا مفهوم انحطاط برای جهان اسلام پیدا شد و گفتند ما عقب ماندیم.
وی تصریح کرد: علت این انحطاط چه بود؟ انگشت اشاره به طرف دین گرفته شد. گفتند دین سالها ارائهدهنده شیوه زندگی ما بوده و اگر مشکلی هست برای دین است. اولین دفاع جهان اسلام از هویت خودش توسط روشنفکران این بود که گفتند مشکل از ما مسلمانان است و نه از اسلام و تلاش کردند نشان دهند اسلام مشکلی ندارد و ما مسلمانان است که آموزههای اسلام را درست نفهمیدیم و عقب ماندیم. اینجا مفهوم اصلاح به وجود آمد. مسلمانان گفتند دینی که شما میگوید نجاتبخش است چه شکلی است؟ روشنفکران در پاسخ گفتند ما در حوزه دین اصلاح انجام میدهیم و دین اصیل را به شما نشان میدهیم. اینجا بحث سلفیگری و بازگشت به دین خالص پیدا شد. در این مواجهه دو مفهوم انحطاط و اصلاح پیدا شدند و اندیشمندان اسلامی در چهارچوب این مفاهیم تلاش کردند به یک سوال اساسی که هنوز هم برای ما حل نشده است پاسخ دهند.
وی تاکید کرد: آن سوال اساسی که خیلی مهم است این است چگونه میتوان به عصر جدید راه پیدا کرد و در عصر جدید زندگی کرد بدون آنکه هویت مسلمانی و اسلام را از دست بدهیم؛ یعنی اینجا یک سوال ایجاد شد که جنبه هویتی داشت. مسلمانها میخواستند با حفظ هویت و فرهنگی اسلامیشان شیوه زندگی که غرب به آنها ارائه میداد را بپذیرند. طبیعتا چون این شیوه زندگی در غرب شکل گرفته بود با فرهنگ غربی آمیخته بود و با آموزههای اسلام نمیساخت؛ لذا مسلمانان تلاش کردند ببینند آیا میشود این شیوه زندگی را از آموزههای فرهنگ غربی جدا کرد یا خیر. سیدجمال هم راه سوم را برای همین مطرح کرد؛ چون دو پاسخ عمده که داده بودند هر دو به درد جهان اسلام نمیخورد.
وی ادامه داد: یکی از دو پاسخی که داده شده بود برای سلفیها بود که میگفتند به دین خالص و اسلام اولیه برگردیم و کلیه آثار تمدنی را کنار بگذاریم. این نوعی انفعال و انزوای خود بود. راه دوم این بود که میگفتند ما آموزههای اسلام را با مرجعیت غرب تطبیق دهیم و اسلامی درست کنیم که مطابق شیوه زندگی غربی باشد؛ یعنی تلاش داشتند اسلام را با علوم جدید منطبق بکنند ولی با مرجعیت غرب. این هم نوگرایی غربگرا بود. این نوگرایی یک مشکلی داشت و آن اینکه عموم و قاطبه جهان اسلام با این نوگرایی مشکل داشتند چون با آموزههای دینی که سالها به اینها داده شده بود مغایرت داشت و قابل قبول نبود. در نتیجه در مقابل روشنفکران مقاومت میکردند و به آنها انگ کفر و الحاد میزدند. در مورد سلفیگری هم مشکل وجود داشت. سلفیها نمیتوانستند خودشان را با جهان جدید تطبیق دهند. لازمه سلفیگری این بود که ما به عصر پیامبر(ص) برگردیم و تکنولوژی را کنار بگذاریم. این نسخهای است که در طالبان میبینیم. به هرحال این دو جواب با مذاق جهان سالام جور درنمیآمد و راه را باز نمیکرد لذا سیدجمال تلاش کرد این راه را باز کند.
وی ادامه داد: در مورد سیدجمال چند نکته بگویم که برای ما خیلی مهم است. یک نکته این است که ما دو تصویر از سیدجمال داریم. یک تصویر، تصویر یک جاسوس، فراماسون و حتی ملحد و شارلاتان علمی و سیاسی است. مثلا دکتر طباطبایی در جلد هجدهم دایرهالمعارف ذیل مدخل سیدجمال از او به عنوان شارلاتان سیاسی یاد میکند و معلومات او را زیر سوال میبرد و معتقد است او فرصتطلب سیاسی بود که درصدد دستیابی به قدرت بود. در مقابل کسانی مثل مرحوم خسروشاهی معتقدند سیدجمال جزء افرادی است که مجدد دین است و ممکن است هر هزار سال یکبار ظهور کنند. یکی از دلایل این کژتابیها مطالعه سیدجمال خارج از کانتکسی است که در آن قرار داشت. وقتی سیدجمال را داخل کانتکس بگذاریم میبینم علی رغم اینکه سیاستمدار بود واطلاعات علمیاش کبود ولی آدم تیزهوشی و ایده بزرگی داشت بود. نسل اول روشنفکران ما مثل الآن نبودند و امکانات نداشتد با این حال سیدجمال اینها را پیشبینی کرده بود.
پژوهشگر علوم سیاسی اظهار کرد: اینکه او را به فراماسونری متهم میکنند برای این است که ما درک درستی از فراماسونری نداریم. مثلا فراماسونری ابتدا در غرب نقش مثبتی بر عهده داشته است و میخواست همان نقش را در شرق هم ایفا کند ولی بنا به شرایط سیاسی، فراماسونری در اختیار استعمار قرار گرفت. به هر حال نکته اساسی این است که باید جمال را در کانتکس و زمینه خودشان مطالعه کنیم. در ضمن باید متنهایشان را هم بخوانیم و به گزارشات تاریخی افراد اکتفا نکنیم.
وی یادآور شد: سیدجمال پنج سال در شبه قاره ماند و در طی این پنج سال با جریاناتی که در شبه قاره وجود داشت آشنا شد. شبه قاره در آن زمان تنها منطقه جهان اسلام بود که مرکز تبادلات فکری جهان اسلام و اندیشههای روشنفکران و سلفیها بوده است. با این توصیف شبه قاره جای مهمی است و برای ما لازم است تاریخ شبه قاره را مورد بررسی قرار دهیم.
وی در بخشی از سخنانش اشاره کرد: ما در اواخر قرن بیستم و در دوره پهلوی اندیشههایی داشتیم که آنها هم اسم خوشان را راه سوم گذاشته بودند. مردم ایران در آن دوره با دو ایدئولوژی حاکم بر دنیا مواجه شدند. یکی ایدئولوژی سوسیالیسم و در راس آن مارکسیسم بود که در حوزه اقتصاد به سمت کمونیسم میرفت و در حوزه سیاست به سمت دیکتاتوری میرفت. ایدئولوژی دیگر، در حوزه اندیشه سیاسی به سمت لیبرالیسم و در حوزه اقتصاد به سمت کاپیتالیسم میرفت. در این هنگام برخی مثل شریعتی شعار بازگشت به خویشتن را مطرح کردند. آنها هم به نوعی سلفی بودند و هم نوگرا و به عبارتی التقاطی بودند. این افراد که شخصیتهایی مثل فردید و جلال آل احمد از زمره آنها هستند سعی داشتند بین این دو جریان، راه سومی ایجاد کنند.
پاسخ