نشست «میزان تحقق افقهای علوم شناختی» با حضور حجت الاسلام دکتر مهدی همازاده عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، به همت کانون اندیشه جوان در صفحه اینستاگرام کانون برگزار شد.
وی در ابتدا، با بیان اینکه در تعریف علوم شناختی رویکردهای مختلفی وجود دارد، اظهار داشت: به بیان ساده علوم شناختی سعی میکند جنبههای مختلف تواناییهای ذهنی انسان را به نحوی تجربی مورد مطالعه قرار دهد. به طور طبیعی این مطالعه بعد از آشنایی با فرمولها و قواعد میتواند به تصرف نیز بیانجامد همانطور که در بقیه علوم تجربی نیز چنین اتفاقی افتاده است. تصرف و تعلیم میتواند در جهات مختلف علوم شناختی اتفاق بیفتد برای مثال حوزه روانشناسی در مورد شخص انسان و تصرف در ساخت آگاهی مصنوعی باشد. چشم اندازی که علوم شناختی ترسیم میکند این است که در علوم شناختی میتوان تمام تواناییهای ذهنی انسان مورد مطالعه آزمایشگاهی قرار داد و بر اساس این مطالعه در آن دخل و تصرف کرد.
همازاده با اشاره به رویکرد علوم شناختی نسبت به تفکر اومانیسم، ابراز کرد: رویکردی که علوم شناختی به انسان دارد تا حدود زیادی با رویکردی که بعضی از برداشتهای کلاسیک علوم انسانی در دوره مدرن به انسان داشتند، تفاوت جدی دارد. اومانیسم به این معنا است که انسان در جهان محور است، این رویکرد ممکن است علمی با محوریت انسان تولید کند. اما وقتی انسان به عنوان بخشی از طبیعت مورد مطالعه قرار میگیرد در حقیقت یک مطالعه صرفا تجربی صورت گرفته است. همانطور که فیزیک، شیمی و بقیه اجزای طبیعت مورد مطالعه قرار میگیرد، میتوان مغز انسان، ساختار نوروشیمیایی و نوروالکتریکی آن را نیز مورد مطالعه قرار داد و در نتیجه تواناییهای مختلف ذهنی را بهبود بخشید یا تغییر داد. در روش این علم اختلافی وجود ندارد و اختلاف در میان طرفداران و منتقدین علوم شناختی در این مسئله است که آیا این روش ما را به آن غایت و جشم اندازی که برای علوم شناختی تعریف میشود، میرساند یا نه؟
عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ادامه داد: در بحث علوم شناختی دو بخش روش و کارکرد را باید از هم جدا کرد. قطعا روشی که علوم شناختی به کار میبرد روش مفیدی است و فواید زیادی در حوزه مطالعات مغز داشته و خواهد داشت. برای مثال اگر بتوان با تحریک الکترودی مغز، اعتیاد به مواد مخدر را از بین برد، این یکی از فواید مطالعه تجربی مغز است. بنابراین این امکان وجود دارد که با تغییر ساختارهای نورونی و تحریکهای الکترودی برخی رفتارها و خصوصیات اخلاقی را نیز تغییر داد.
ایشان یادآور شد: دیدگاههای مختلفی در علوم اعصاب شناختی وجود دارد. فلسفه ذهن به این معنا است که در تحلیل دستاوردهای علوم اعصاب دیدگاههای مختلفی وجود دارد. بعضی میگویند حالات ذهنی صرفا همان فرآیندهای نوروفیزیولوژیک است و در مقابل بعضی معتقدند این همان نیست اما از این سطح پدید میآید. این پدیداری نیز به شیوهای صرفا فیزیکال تبیین میشود. بنابراین نظریههای بسیار متفاوتی در این زمینه وجود دارد، از جمله اینکه نظریههای کارکردگرایی هست که با ساختارهای هوش مصنوعی و ساخت آگاهی مصنوعی بیشتر مرتبط است. با وجود دیدگاههای متفاوت در این حوزه پارادایم غالب پارادایم فیزیکالیستی است.
وی با اشاره به چشم انداز علوم شناختی در حوزه روانشناسی، اظهار کرد: چشم اندازی که به موازات آن تعریف متودولوژیک علوم شناختی در حوزه روانشناسی ترسیم میشود این است که اگر صرفا با روش شناسی فیزیکال و مطالعه آزمایشگاهی مغز با مدل سازیهای محاسباتی مغز میتوان تمام تواناییهای ذهنی را مورد مطالعه قرار داد. بنابراین به لحاظ روانشناسی هر آنچه که روح بشر یا تواناییهای ذهنی یا نفسانی بشر نامیده میشود با این روش قابل تولید در هوش مصنوعی است. در این بحث مناقشات زیادی وجود دارد و این پاردایم، پارادایم غالب است. به هر حال علوم شناختی علم جوانی است و شاید حدود سی چهل سال است که دپارتمانهای مهم را فتح کرده است. با توجه به این عمر کم به طور طبیعی در برابر یافتهها و داعیههای این علم نیز ممکن است شواهدی اقامه شود.
ایشان ادامه داد: راجع به روش علوم شناختی گفته میشود در این روش یک سری ساختارها در مغز انسان بررسی میشود مانند اینکه ساختارهای نورونی و سیناپسهابه چه شکلی هستند، اتصالات شبکههای نورونی چطور شلیک میکنند، کدام توانایی ذهنی با کدام ناحیه مغز هم بستگی دارد. برخی مباحث ساختاری و برخی مباحث کارکردی است. برای مثال اگر اطلاعاتی از ورودی چشم به مغز وارد شود، مغز با پردازش این اطلاعات منجر به ادراک حسی و بصری میشود. بحثی که مخالفین این روش مطرح میکنند این است که این روش میتواند در جنبههای کارکردی کمک کند اما این کمک آن چشم اندازی که علوم شناختی ترسیم کرده نیست و نمیتواند حالات آگاهانه ذهنی مانند غم، شادی، لذت و غیره را برای ما تبیین کند. در گام بعدی منتقدین مطرح میکنند که اگر علوم شناختی اثبات کند که بین برخی ادراکات و ناحیههایی از مغز هم بستگی وجود دارد باز هم نمیتوانند چرایی و علت آن را متوجه شوند. در این نقطه یک شکاف تبیینی وجود دارد که با عنوان مسئله دشوار پیش روی علوم شناختی از آن یاد میشود.
وی افزود: بنابراین یک اشکال عمده علوم شناختی این است که مطالعه علمی یک مطالعه سوم شخص است به این معنا که پدیدههای مختلفی که در درون موجود دیگری اتفاق میافتد از منظر سوم شخص و شخص بیرونی مورد مطالعه قرار میگیرد. در حقیقت تمام علوم تجربی اینطور هستند. این نوع مطالعه صرفا یک مطالعه کارکردی است اما ذهن انسان صرفا کارکردی نیست و علاوه بر کارکردهای بیرونی که از آن دیده میشود یک تجربه درونی نیز وجود دارد که نمیتوان آن را با روشهای کارکردشناختی و ساختاری بررسی کرد. به همین خاطر است که بعضی معتقدند علی رغم همه فوایدی که علوم اعصاب شناختی دارد اما نمیتواند در چشم اندازی که برای علم تجربی آگاهی ترسیم کرده به نتیجه برسد.
همازاده با اشاره به چشم اندازی ادعایی هوش مصنوعی، عنوان کرد: چشم اندازی که هوش مصنوعی در اوایل شکل گیری خود ترسیم میکرد بسیار قویتر و پررنگتر از آن چیزی است که امروز در آکادمیهای علوم کامپیوتر دنبال میشود و چشم انداز امروز متواضعانهتر و کارکردگرایانهتر است. آنچه در دهه پنجاه گفته میشد این بود که ما در پنجاه سال آینده به یک پرسن مصنوعی دست پیدا خواهیم کرد که به وسیله آن بتوان حالات آگاهانه را به وجود آورد. چشم اندازی که در آن سالها نوید داده میشد این بود که ما تمامی تواناییهای ذهنی انسان را در آینده میتوانیم بسازیم.
عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران افزود: دستاوردهایی که امروز در حوزه هوش مصنوعی مشاهده میشود، بیشتر کارکردی و از قبیل دسترسی به اطلاعات است و با داعیه اولیه هوش مصنوعی بسیار متفاوت است. از چشم انداز اولیه هوش مصنوعی با عنوان هوش مصنوعی قوی و کارکردهای امروزی آن با عنوان هوش مصنوعی ضعیف یاد میشود. در حوزه هوش مصنوعی ضعیف نیز انتقادات بسیار جدی وارد است. برای مثال مقالهای در سال ۷۵ نوشته میشود و در آن بیان میشود هوش مصنوعی نه تنها در حوزه حالات اول شخص به چشم انداز اولیه نمیرسد بلکه در همین حوزه رفتارهای هوشمند نیز ناتوان است به این خاطر که بسیاری از رفتارهای انسانی واکنشهایی است که بر اساس شرایط و موقعیت بروز داده و ناشی از تجربیات درونی است.
وی در پایان مطرح کرد: چهار رویکرد عمده در ساخت هوش مصنوعی وجود دارد و آن چهار رویکرد شامل تفکر ایده آل، تفکر شبیه انسان، رفتار ایده آل و رفتار شبیه انسان است. این چهار رویکرد اساسا به سمت آگاهی پدیداری نمیروند. در حوزه هوش مصنوعی به لحاظ روش شناختی از اساس هدف گیری حالت تجربه درونی اول شخص وجود ندارد بلکه در این روش یا رفتارها بازسازی میشوند یا در نهایت تفکر به روش محاسباتی صورت میگیرد. به نظر میرسد اگر رویکرد و روش شناسی تغییر کند رسیدن به آگاهی مصنوعی امری محال نیست.
پاسخ