جلسه نقد کتاب «رهیافت حکمی به انقلاب اسلامی» با حضور نجمه کیخا، شریف لکزایی، حجت الاسلام محسن مهاجرنیا و حجت الاسلام مهدی امیدی در صفحه آپارات کانون اندیشه جوان برگزار شد.
جلسه نقد کتاب «رهیافت حکمی به انقلاب اسلامی» با حضور نجمه کیخا مؤلف و استاد دانشگاه شهید بهشتی، شریف لکزایی مؤلف و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، حجت الاسلام محسن مهاجرنیا ناقد و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و حجت الاسلام مهدی امیدی ناقد و عضو مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) در صفحه آپارات کانون اندیشه جوان برگزار شد.
در ابتدا نجمه کیخا مؤلف کتاب درباره علت نگارش کتاب «رهیافت حکمی به انقلاب اسلامی» گفت: مهمترین نکته بر تألیف این کتاب مباحث ضروری یک نگاه فلسفی به انقلاب اسلامی بوده است که بعد از چهار دهه این ضرورت بیشتر شده است. بر همین اساس مؤلفان در تألیف این کتاب تلاش داشتند تا از منظر حکمت متعالیه درباره انقلاب اسلامی بحث کنند. اما این بحث نافی آن نیست که با سایر منظرها به این بحث نگریسته شود. تأثیر حکمت بر انقلاب اسلامی از دو منظر قابل بررسی است نخست تأثیر حکمت بر رهبران انقلاب و تغییری که در ذهنیت آنان ایجاد شد و دیگر مربوط به تأثیر این حکمت به عنوان یک نظریه در تحلیل انقلاب اسلامی است. از این رو سیر تحولی این نظریان به سمتی میرود که نظریات تک عاملی برای تبیین انقلاب اسلامی کافی نبوده و به سمت نظریات چند علتی میرود و چنین تحولی که در تقسیم بندی جک گلدستون صورت گرفت این تحولات باعث شد نگرشی که ما نسبت به حکمت متعالیه داشتیم صرف تغییر اندیشه رهبران انقلاب فراتر رود به عنوان یک چارچوب به تحلیل انقلاب اسلامی پرداخت. حکمت بر چند وجه فقه، فلسفه، اخلاق، کلام و عرفان تاکید دارد و یک نگاه چند علتی و چند لایهای به پدیدهها دارد در این نوشتهها از این دو منظر به تحلیل انقلاب اسلامی پرداختیم تا جایی که شد توانستیم اندیشههای رهبران انقلاب را تحلیل کنیم و در اندیشه امام خمینی و استاد م طهری این ظرفیت به مقدار زیادی وجود دارد و همچنین در اندیشههای شهید بهشتی و دیگر رهبران انقلاب که فلسفه خوانده هستند این ظرفیت دیده میشود. اما با این وجود به این مبحث به لحاظ فلسفی ورود اندکی داشتیم.
در ادامه شریف لکزایی به ایراد سخنرانی پرداخت و گفت: شهید بهشتی و شهید مطهری تاکید دارند که انقلاب اهداف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز داشته اما بعد اساسی و اصلی انقلاب اسلامی فکری و فرهنگی است. برای مثال به نظر حضرت آیت الله جوادی آملی انقلاب اسلامی علوم و معارف وحیانی را تا حدودی آزاد کرد؛ از جنبه دانش و معرفتی میبینیم که منظر درستی که میتوان به آن اتکا کرد و مباحث را سامان داد همین است و آن هم نگاه فرهنگی دارد که میگوید اگر بخواهیم انقلاب اسلامی تداوم داشته باشد و بتواند به نحو درست و مطلوب حرکت کند موظف هستیم در مباحث فرهنگی تأمل کنیم تفکر و تعمق داشته باشیم تا این پدیده را جلو ببریم. در این زمینه شهید مطهری فرمود انقلاب کردن آسان است اما حفظ کردن آن و حرکت کردن در راستای اهداف انقلاب اسلامی سختتر است، همچنین فرمودند شناخت ماهیت اجتماعی انقلاب ضرورت دارد. بنابراین باید انقلاب اسلامی را بشکافیم و همه جنبههای آن را بشناسیم و در نظر بگیریم و در این صورت است که امکان نگاه داری، حفظ و تداوم آن امکان پذیر است. بنابراین اگر این مسیر شناخت را طی نکنیم از انقلاب اسلامی یک پوسته بیشتر باقی نخواهد ماند و البته از طرف دیگر هم میتوان در یک چارچوب فکری آن را بشناسیم و مورد تأمل قرار دهیم.
حجت الاسلام امیدی دغدغه نویسندگان کتاب «رهیافت حکمی به انقلاب اسلامی» را بسیار ارزشمند دانست و عنوان کرد: انقلاب اسلامی بر اساس یک مبنای فلسفی شکل گرفت و نگاه عرفانی و فقهی که به مساله است در کنار آن نگاه فلسفی نیز اهمیت جدی پیدا کرد از این رو باید به این نگاه نیز پرداخت. متأسفانه ساختار کتاب منطبق با عنوان کتاب نیست لازم بود مفهوم شناسی شود در حالی که حکمت متعالی را به حکمت صدرایی مختص کردید. نکته بعد اینکه باید ماهیت انقلاب اسلامی بعد از بحث مفهوم شناسی مطرح و مشخص میشد. همچنین باید درباره نسبت حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی در یک بخش مجزا بحث میشد. نکته بعد اینکه تحلیل انقلاب اسلامی است اما آنچه بنده برداشت کردم تأثیر حکمت متعالیه است نه تحلیل انقلاب اسلامی بر حکمت متعالیه؛ بنابراین آن چیزی که در تیتر عنوان کتاب مطرح شده اتفاق نیوفتاده است و آنچه اتفاق افتاده را شما قصد نکرده بودید. دیگر اینکه نکتهای که در بعدی از درآمد مساله مطرح شده مبنی بر اینکه انقلاب اسلامی تا حدودی علوم و معارف اسلامی را آزاده و زنده کرده است این تعبیری از حضرت آیت الله جوادی آملی است اما برداشت شما مناسب نیست آزادی از چه و زندانی بودن از چه جهت؟ مثلاً بگوییم حوزههای علمیه از رشد لازم برای شناخت این معارف برخوردار نبود، یا منع ساختار رژیم برای آزادی شناخت این معارف یا اینکه دلیل آن سیطره گفتمان مسلط غرب و عدم اجازه به گسترش معارف الهی است اگر این سه عامل علل زندانی بودن است بنابراین سه عامل هم برای آزادی میتواند به شمار آید نخست حوزههای علمیه به حدی از رشد رسیدند که توانستند سهم گستردهای در نشر معارف الهی ایفا کنند دوم ساختار رژیم عوض شد و ساختار جدید اتفاق افتاد و فضای جدیدی ایجاد شد که معارف اسلامی توانست نشر پیدا کند و آخر اینکه گفتمان انقلاب اسلامی سیطره پیدا کرد و موانعی که فرار روی معارف اسلامی بود را کنار زد.
همچنین در بخشی از کتاب گفته شده این رویکرد در در رژیم گذشته وجود داشت و نیازی به تغییر انقلاب نبود و اینجا یک تناقض است اگر اینگونه بود پس چرا انقلاب شد در جای دیگر نیز گفته شده وقتی افکار متحول شد؛ یعنی توسعه اتفاق افتاده است که اینطور نیست گاهی افکار متحول میشود اما چون در جهت غلط است پس رفت نیز اتفاق میافتد یا اینکه میگوئید مباحث سیاسی و فلسفی از عمق و غنای کافی برخوردار شده است اگر چه عمق دارد اما وقتی کافی میگوئید یعنی اینکه از این به بعد لازم نیست به آن عمق دهیم که این اشتباه است. مباحث گفتاری شما بر ادبیات نوشتاریتان کاملاً غلبه دارد و ادعاهای نادرست در این بحث زیاد است مثلاً این ادعا که اگر ما در باب مسائل مرتبط به جامعه خود تفکر کنیم خود به خود به توسعه فلسفی و سیاسی میانجامد یا وقتی که فکر تحول یابد میتواند مسائل را با عینک غیر مادی و فضیلت مندی نگاه کند اما گاهی فکر آنقدر متحول میشود که به دنبال رذالتهای اخلاقی است و الزاماً اینگونه که میگوئید نیست و این نسبتها با هم جور در نمیآید. یا اینکه میگوئید فلسفه پیشرفته آن است که معتقد است تنها منشأ قدرت خدا است و باید از آن استمداد جست باید این موضوع را توضیح دهید که ندادید، یا اینکه میگوئید این مباحث میتواند مسیر حرکت انقلاب اسلامی را به مسیر اولیه خود به لحاظ نظری بازگرداند و زمینه اصلاح روندهای موجود را فراهم سازد یعنی اولاً اینکه پذیرفتهاید که از ریل نظری و عملی خارج شده است و مباحث شما میتواند هم در ریل نظری و هم ریل عملی درست قرار دهد.
در بخشی که فرق بین نقد و رد فلسفه سیاسی را ذکر کردید گفته شده رد فلسفه سیاسی بر انکار مبتنی است و کاملاً نگاه سلبی بر آن حاکم است که ادبیات جالبی نیست در جای دیگر ادعا شده که قدرت سیاسی و فیلسوف به هم نزدیک نمیشود پس آثار فلسفی سیاسی در حال خاک خوردن است و به نظر میرسد که این طور نیست چرا که نیاز است فیلسوف به قدرت سیاسی نزدیک شود بلکه اگر شما یک درک دقیق به مساله پیدا کنید و نگاه راهبردی داشته باشید راه حل های غلط را بتوانید نقد کنید و راه حل های مناسب را ارائه کنید و در معرض نقد ناقدان قرار دهید آن زمان میتوانید این محصول خودتان را به قدرت سیاسی هم ارائه دهید.
در زمینه گفتار باید گفت در گفتار اول عبارت تکوین، عبارت حکمت متعالیه از صدر المتالهین تا امام خمینی است اما بحث شما بلکه سیر تکوین بعد عملی حکمت متعالیه است در حالی که بحث آن در متن شکل نگرفته است و تمام علمایی که به واسطه بین این دو شخصیت هستند باید مورد بحث قرار گیرد که نگرفته است همچنین نگفتهاید که چطور امام حکمت متعالیه را در بعد عملی تقویت کرد. نکته دیگر اینکه باید آن نقاط عطفی که ناظر بر حکمت متعالیه در حوزه عمل میشد بیان شود که اصلاً توجهی به این مساله صورت نگرفته است در گفتار دوم نیز که بخش مهمی از مقاله است که ساختاری که در مورد حکمت متعالیه و انقلاب اسلامی ایران دنبال شده اشتباه است و باید میگفتید تأثیر حکمت متعالیه در ترسیم مبانی، در تعیین اهداف، در شکل گیری انقلاب، در افکار و اندیشههای رهبران انقلاب، در ترسیم نوع نظام سیاسی، در تعیین مختصات کارگزاران، در اصول بنیادین انقلاب، در تنظیم قوانین، در ترسیم آرمان شهر، در تعیین نقش مردم، در تعیین شیوه حکمرانی و در توسعه دانش سیاسی به صورت اجمالی پرداخته شده اما وارد آن نشدهاید و آن را باز نکردهاید. در گفتار سوم پایگاه فلسفی امام خمینی در کتاب کشف الاسرار که رابطه نفس و بدن در آن بیان میشود آدرسی از این کتاب در این اثر ندیدم. گفتار چهارم اینکه حداقل باید یک رفت و برگشت صورت میگرفت و در مباحث فلسفی بین امام و ملاصدرا خصوصاً در بحث علم و نفس این کار صورت نگرفته است، بحث علم و نفس امام باید تعمیق پیدا میکرد ملاصدرا میگوید رابطه آنها مطیع و مطاع است و حیف است از نظریه دو فطرت امام استفاده نکرده اید فطرتی که رو به کمال است و نفرت گریز است و عشق به کمال دارد گفتار پنجم به نظر میرسد این کتاب جزئی از رساله دکتر لک زایی باشد بحث پیوند فقه و فلسفه خوب است اما باید رابطه طولی بین فقه فلسفه. عرفان امام مطرح شود گفتار ششم دو بحث متمایز با پیش زمینههای مردم سالاری دینی و رابطه حکمت متعالیه انقلاب اسلامی را در کنار هم قرار داده اید. بنابراین باید در مورد جوهره و ماهیت مردم سالاری دینی و مؤلفههای آن میگفتید که در این باره بحث نکردهاید و نسبت دین و مردم سالاری باید مطرح میشد که نشده است. توجه به حکمت نظری و عملی باید مطرح میشد که نشده است و پیوند عمل و نظر شما با دیدگاه امام تفاوت دارد. به بحث وجودهای عرضی چون وجود فرد، وجود گروه و وجود جامعه کمتر پرداختهاید. گفتار هفتم تبیین مباحث انقلاب اسلامی برای شما اهمیت نداشته است و مباحث اصلی حکمت متعالیه اصلاً به منابع اصلی مثل ملاصدرا ارجاع داده نشده است نکته آخر اینکه ارجاع به مقالات نویسنده بیشتر به آثار امام و ملاصدرا است.
حجت الاسلام مهاجرنیا در ادامه به نقد و بررسی کتاب پرداخت و گفت: از آنجایی که این کتاب از مجموعه مقالات متعدد تهیه شده است خصلت آن است که گاهی باهم هماهنگ نباشند و هم پوشانی نداشته باشند. لازم است یک بخشی به توضیح حکمت متعالیه اختصاص و توضیح داده میشد. ملاصدرا در حد مبانی است و پرداختن به بحث اشتراک و افتراق ملاصدرا خوب است. انقلاب اسلامی یک تحول جهانی ایجاد کرده برای همین فلسفه مطلق را باید به جهان پل زد. عمده بحثها چون از مقالات گرفته شده درجه دو است. ملاصدرا را نباید بت کرد ملاصدرا ملاصدرا بوده و با همه عزمت شاگرد امام خمینی هم نمیشود. ملاصدرا در فلسفه مطلق شخصیت بی نظیری است اما ایشان را نباید با امام خمینی مقایسه کرد. امام خمینی تلفیقی از ملاصدرا و فارابی را در انقلاب اسلامی احیا کرد.
پاسخ