زنده بودن تفکر و اندیشه مارکس در جهان مدرن و جوامع سرمایه داری

نشست اول مجازی سایه های مارکس با موضوع «خوانش های گوناگون از نظریه های مارکس» با حضور سلمان فتوتیان در کانون اندیشه جوان برگزار شد.
زنده بودن تفکر و اندیشه مارکس در جهان مدرن و جوامع سرمایه داری

سلمان فتوتیان:

زنده بودن تفکر و اندیشه مارکس در جهان مدرن و سرمایه داری

فتوتیان گفت: هر چه به سمت جامعه مدرن و سرمایه گذاری پیش می‌رود شاهد رجوع بیشتر، خوانش متفاوت‌تر و انتقادی‌تری از مارکس هستیم که حکایت از زنده بودن تفکر مارکس دارد.

نشست سایه‌های مارکس با موضوع «خوانش های گوناگون از نظریه‌های مارکس» با حضور دکتر سلمان فتوتیان، پژوهشگر فلسفه و علوم اجتماعی، به همت کانون اندیشه جوان در صفحه اینستاگرام کانون برگزار شد.

وی در ابتدا، با بیان این مطلب که سخن گفتن در خصوص اندیشمندی چون مارکس، با توجه به تفاسیر گوناگون و دامنه‌ای که در اندیشه مارکس وجود دارد، بسیار دشوار است، عنوان کرد: در این دوره هر کسی به وجوه مختلف به مارکس ورود پیدا کرده و سعی می‌کند در باب مارکس سخن بگوید. خود مارکس هم کسی است که حدود ۵۰ مجلد کتاب دارد که نشان دهنده وسعت فکری او است؛ بنابراین وقتی می‌خواهیم درخصوص مارکس سخن بگوییم باید جانب احتیاط رعایت شود. چرا که مارکس انسانی است که در تمام تاریخ پس از خود و در جریان‌های مختلف به نوعی حضور دارد. برای مثال بعد از انقلاب دانشجویی ۱۹۶۸ فرانسه دیده می‌شود که حزب کمونیسم در این کشور به این جنبش خیانت می‌کند و به یک معنا شاهد تولد پست مدرنیته هستیم و فیلسوف‌های پست مدرن همه به نوعی در بستری غیر از مارکس به اندیشه‌های مارکس بر می‌گردند، برای همین مارکس بسیار دارای اهمیت است. یا وقتی جنبش فرانکفورت که جنبشی بسیار تأثیر گذار بود در قرن بیستم شکل می‌گیرد با اینکه بنیانگذار آن مارکوزه و استاد راهنمایش مارتین هایدگر است اما آنها بعد از مدتی اعلام می‌کنند به واسطه هایدگر می‌توان مسائل جدید جهان را بشناسیم اما راه این شناخت رجوع به آزاء و دیدگاه‌های مارکس است. از این رو آنان عملاً یک نوع مراجعه و خوانش خاص خود را از مارکس انجام دادند. براین اساس با یک وسعت جدی در باب اندیشه مارکس روبرو هستیم و مارکس یکی از متفکرانی است که با گذشت قریب به ۱۵۰ سال از مرگش همچنان طنین صدای او شنیده می‌شود.

این محقق و پژوهشگر اظهار داشت: نکته مهمی که در مورد مارکس وجود دارد این است که عموماً با یک بدفهمی و بدخوانی از مارکس در فرهنگ خودمان مواجه بودیم مثل این مطلب که می‌گوید مارکس فیسلوف عدالت است و در برابر لیبرال‌هایی که سخن از آزادی و فاصله طبقاتی می‌زنند او به برابری مرتبه‌ها اعتقاد دارد؛ در حالی که مساله اصلی مارکس در پازل جهان مدرن درک مساله آزادی است اما این آزادی را به نحو و مسیر دیگری دنبال می‌کند. رساله دکتری مارکس در اصل رساله‌ای در باب آزادی است و او در این رساله می‌آید دستگاه فلسفی دموکریتوس و اپیکور را با یکدیگر مقایسه می‌کند؛ مارکس در این رساله نوآوری دارد. قبل از این رساله تصور می‌شد اپیکور چیزی بیشتر از دموکریتوس ندارد و تنها یک سری استحسانات را به فلسفه دموکریتوس اضافه کرده است این درحالی است که مارکس در رساله خود اثبات می‌کند فلسفه اپیکور یک مسیری جدای از مسیر دموکریتوس است و وجه آزادی اتم‌ها را که می‌خواهد به آن بنیان فلسفی و متافیزیکی دهد حرکت و انحراف اتم‌ها در مسیر آزاد است به عبارت دیگر این عمل و کنش اتم‌ها است که باعث به وجود آمدن عناصر و ماهیت عناصر را مشخص می‌کند. نکته دیگر تأثیر جریان‌هایی است که بعد از هگل بر مارکس می‌گذارند بعد از هگل با دو جریان هگلیان راست و هگلیان چپ روبرو هستیم مهمترین نکته‌ای که مطرح است اینکه هگلیان راست هگل را خاتم فلاسفه می‌دانستند و معتقد بودند فلسفه با هگل پایان یافته و زین پس اصول فلسفه هگل باید در مطالعات تاریخی دنبال شود چرا که هگل هر چه لازم بود را بیان کرده است. اما هگلیان چپ معتقد بودند اینگونه نیست و بعضاً منتقد بودند. در همین دوره است که اندیشه‌های مارکس در یک نسبت انتقادی نسبت با کل فلسفه و دستگاه فلسفی هگل شکل می‌گیرد.

وی بیان کرد: فوئرباخ کتاب بسیار مهمی با عنوان «اصول فلسفه آینده» دارد که برای درک اندیشه‌های مارکس بسیار خوب است. فویرباخ در این کتاب این تذکر را می‌دهد که تمام تفاسیری که تا قبل از من در حوزه فلسفه وجود داشته یک نوع دین ورزی بوده است برای اینکه همیشه انسان را در یک امر دیگری مستهلک می‌کنند و همیشه چیزی را در برابر انسان قرار می‌دهند که آن مانع آزادی است؛ از این رو این امر بر نوشته‌ها و یافته‌های اولیه مارکس بسیار تأثیر می‌گذارد. اروپا در قرن نوزدهم در زمینه‌های اقتصادی و اجتماعی با یک رشد تصاعدی و همزمان ثروت و فقر روبرو می‌شود و برداشت مارکس از این رویداد آن است که انسان به آزادی نرسیده و از برخی واقعیات چون فقر، کودکان و زنان کار پرده بر می‌دارد. اما این عدم نیل به آزادی ریشه‌اش در یک سری سیاست‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است؟ آیا این امر به اصلاح نیاز دارد یا باید از بنیان این نسبت مورد خوانش قرار گیرد در اینجا است که مارکس به منصه ظهور می‌رسد و یک اتفاق می‌افتد. البته لازم به ذکر است مارکس همیشه در تبعید بوده و همواره در فقر بود.

پژوهشگر فلسفه و علوم اجتماعی یادآور شد: قریب به دو سال قبل از مرگ مارکس یک اتفاقی که می‌افتد این است که انگلس کتابی با عنوان آنتی دورینگ می‌نویسد که در آن اصول طبیعت بیان شده است. مجموع آثار متقدم مارکس به دست مارکسیست‌ها نمی‌رسد و کتاب آنتی دورینگ به عنوان کتاب مانیفست کتاب سرمایه ماکس مورد استفاده قرار می‌گیرد. از این رو بعد از سال‌ها وقتی آثار مارکس منتشر می‌شود بسیاری از مارکسیست‌ها با دیدن این آثار از رأی خود بر می‌گردند و می‌گویند راه اشتباهی را تا کنون طی کردند. اواخر قرن نوزدهم با یک خوانشی از مارکس روبرو هستیم که کتاب آنتی دورینگ انگلس را به عنوان مانیفست قرار می‌دهد که اصولاً قرائت آن با آن دست نوشته‌های مارکس متفاوت است. انگلس در اینجا دو اصطلاح را می‌آورد که در هیچکدام از مجموعه آثار مارکس نیست یکی ماتریالیسم دیالکتیک و دیگری ماتریالیسم تاریخ است. مهمترین خوانشی که از نظریات مارکس شده و تأثیر بسیاری داشت مارکسیست‌های ارتدکس بودند. مارکسیتسی که به عنوان مارکسیست ارتدکس معروف است ایده اش همان ایده انقلاب است. این ایده می‌گوید انقلاب باید به شکل خشونت رخ دهد و به هر شکلی شده اتحادیه کارگران تقویت و این اتحادیه علیه جریان سرمایه گذاری شورش کند. مساله اصلی در مارکس انقلاب است به گونه‌ای که اگر انقلاب از آن گرفته شود چیزی از آن نمی‌ماند. عملاً مارکسیسم در حال ترجمه افول جدی خود است و اما مارکس همچنان حاوی بحث و گفتار برای جهان جدید است؛ بنابراین امروز با زنده بودن اندیشه مارکس روبرو هستیم.

ایشان خاطرنشان کرد: مارکسیسم را شاید بتوان گفت به افول خود رسیده اما هر چه این جامعه مدرن و سرمایه داری پیش می‌رود شاهد رجوع بیشتر و خوانش متفاوت‌تر و انتقادی‌تری از مارکس می‌بینیم که حکایت از زنده بودن تفکر مارکس دارد.

دیدگاه شما

پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.