دکتر مهدی معافی:
دولت یگانه قدرت مشروع در اندیشه لیبرالیسم
بر اساس اندیشه فوکو دولت، قدرتی متمرکز بر ملت است و طبقه سرمایه دار برای اعمال قدرت بیشتر بر ملت نیاز دارد دولت را در اختیار بگیرد.
نشست گفتمان قدرت «دانش و قدرت در اندیشه فوکو» با حضور دکتر مهدی معافی، مدیر اندیشکده پسین، به همت کانون اندیشه جوان در صفحه اینستاگرام کانون برگزار شد.
وی در ابتدا، با بیان تعریف قدرت در اندیشه فوکو، اظهار داشت: مفهوم قدرت در نسبت با اندیشه فوکو دو نحله کلی دارد؛ نحله اول به تعبیر میشل فوکو فهم حقوقی سیاسی از قدرت است و نحله دوم با مارکس و مارکسیسم آغاز و فهم فراگیرتری از قدرت را شامل میشود و میتوان آن را فهم اقتصادی تکنولوژیک نام نهاد. در معنای اول قدرت متمرکز است و معنای خاص سیاسی حقوقی دارد، در این معنا مآخذ قدرت محدود بوده و قدرت مشروع در انحصار دولت است. اما در معنای دوم قدرت به صورت شبکهای و پراکنده است و بازیگران مختلفی در آن نقش دارند. در این نحله قدرت در رابطه معنا پیدا میکند و به عبارت دیگر از این قدرت تمرکززدایی شده است. این دو دسته کلی، دو پارادایم و دو نظام مفهومی متمایز از هم هستند.
دکتر معافی گفت: فوکو در واقع سعی کرد بگوید قدرتهای پنهانی با بازیگران خاص وجود دارند که به دلیل فهم نادرستی که از قدرت وجود دارد، پنهان ماندهاند. در حقیقت فوکو در جواب برخی از مارکسیتها و اندیشمندان جریان اصلی لیبرال مفهوم جدیدی از قدرت را مطرح کرد.
این استاد دانشگاه ادامه داد: این بحثها در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی مطرح شد، دورهای که دولتهای اروپای غربی دولتهای رفاهی بزرگی بودند و به حوزههای متکثر و متنوعی از زندگی مردم سرایت پیدا کردند. دولتی که پیش از آن در حوزه سلامت، بهداشت، آموزش، تامین اجتماعی و رفاه اجتماعی مداخلهای نداشت در این دوره بسیار مداخلهگر شده و انحصار ایجاد کرده بود. از این جهت جناجهای چپ و راست از دو طرف به دولت حمله میکردند و دولت را به عنوان بازیگری که بیش از حد اعمال قدرت میکند، میشناختند. فوکو به دنبال این بود که نشان بدهد تا چه حد فهم نادرستی از رویکردهای علوم اجتماعی در جامعه وجود دارد و فهم دقیقی از قدرت ارائه نمیشود.
مدیر اندیشکده پسین، بیان کرد: فوکو سعی می کرد به جامعه بیاموزد بازیگران و منشأهای قدرت متنوع، پنهان و نامحسوستر از آن چیزی هستند که به نظر میرسد. این فهمی بود که در مارکسیسم ارتدوکس تکوین پیدا کرد. فهمی که در قدرت مارکسیسم ارتدوکس و مارکسیسمی که در اطراف آن انقلاب رخ داد، وجود داشت عمدتا این بود که دولت نماینده طبقه بورژوازی است و تنها منافع خود را در نظر دارد. به بیان دیگر یعنی دولت منافع سایر طبقات را نادیده گرفته و منافع گروه خاصی را که همان طبقه بورژوازی و سرمایهگذار است را در نظر میگیرد.
وی افزود: معنای پنهانی که فوکو به آن پرداخت این است که چرا سرمایه داران نیاز دارند دولت را دست بگیرند و دولت را در طبقه خود محدود کنند و چرا آنها مستقیما در کارخانهها و شرکتهایشان اعمال قدرت نمیکنند. پاسخ این است که دولت،قدرتی متمرکز بر ملت است و بر اساس فهم مارکسیسم طبقه سرمایه دار برای اعمال قدرت بیشتر بر ملت نیاز دارد دولت را در اختیار بگیرد.
این محقق و نویسنده با اشاره به برداشتهای متفاوت مارکسیسم و لیبرالیسم از قدرت، ابراز داشت: در نگاه اول به نظر میرسد مارکسیسم از یک منظر مخالف لیبرالیسم است اما افرادی مانند هاوز، مارک و روسو در لیبرالیسم کلاسیک درباره دولت اینطور اظهار نظر کردند که دولت یگانه قدرت مشروع است و هر نوع اعمال قدرت دیگری غیر مشروع است. بر این اساس قانون اساسی، قوای سه گانه و سایر نهادها شکل پیدا کرد. طرح لیبرالی از قدرت و سیاست این است که قدرت باید از بالا تشکیل شده و با بروکراسی و تقسیم قوا به پایین منتقل شود. مارکسیسم با این که در یک مقام با این طرح مخالفت داشت اما در چارچوب مفهومی آن را پذیرفته بود. بنابراین بر اساس فهم فوکو از قدرت دولت یگانه قدرت مشروع است که با اصل تفکیک قوا به کمک دستگاههای دولتی و بروکراسی در جامعه منتشر میشود.
او با بیان اینکه فوکو ارتباط بین دانش و قدرت را مطرح کرد، یادآور شد: فوکو نشان داد بین دانش و قدرت رابطه وجود دارد. امری تا پیش از آن به روشنی مشخص نبود. تا پیش از آن اینطور برداشت میشد که گویی حوزه حقیقت فارغ از تحولات بیرونی ساحت علم و دانش است و بازیگرانش دانشمندان و منابع علمی هستند و ساحت واقعیت حوزه سیاسی اجتماعی است و نیروهایی که در عرصه سیاسی وجود دارند و بر سر منافع میجنگند سیاستمداران و قدرتمندان هستند. در این نگاه دانش ابزاری در جهت حفظ مطامع و خواستهای سیاستمداران در راستای اهداف مختلف است. فوکو نشان داد ساحت زیست انسانی اجتماعی قوانین ثابت لایتغیر ندارد و کنشگریهای انسان وضع را تغییر میدهد. دانش در بستر اراده انسان و در ساحت حقیقت و واقعیت همزمان شکل میگیرد.
این پژوهشگر اضافه کرد: اندیشمندانی مانند فوکو به اندیشمندان پساساختارگرا معروف شدند. ساختارگرایی نشان میدهد کنشهای اجتماعی و رفتارهای انسان به برساختهای اجتماعی تاریخی محدود میشود. به این معنا که انسان در یک دولت با یک نظام حقوقی و اقتصادی مشخص روابط خاصی را میتواند برقرار کند و هر کنشگری برای او امکان پذیر نیست. زندگی این فرد با فردی که در یک جامعه غیر صنعتی زندگی میکند متفاوت است. در حقیقت قواعد و مناسبات نهادی تعیین میکند که فرد تا چه حدی و در چه زمینهای و با چه چارچوبهایی مجاز است رفتار کند.
مدیر اندیشکده پسین با اشاره به میزان تاثیرگذاری آراء فوکو، عنوان کرد: دامنه تاثیرگذاری آراء فوکو در علوم اجتماعی و انسانی بسیار گسترده بود، بسیاری از الفاظ مانند گفتمان و رابطه دانش و قدرت در حوزهها و رشتههای متفاوتی مورد استفاده قرار گرفت. فوکو نشان داد که پدیده سرمایهداری تا چه حد پیچیده و منعطف است. همچنین نشان داد تحلیلهایی که از سرمایهداری وجود دارد ساده و یک سویه هستند. به عنوان مثال نشان داد ریجسترهای مختلف قدرت در مدرسه، زندان، نیروهای نظامی و غیره وجود دارند. ریجسترهایی که نقاط اختلاف و اشتراکی نیز با هم دارند. فوکو نشان داد سرمایه داری بساط تاریخی قدرتمندی است و مشخص کرد بخش زیادی از منتقدینی که با آن مبارزه میکردند چطور ذیل بازی سخت و سنگین سرمایه داری قرار گرفتند. همچنین فوکو نشان داد چقدر مقابله با نظام سرمایه داری کار دشوار و پیچیدهای است. در برابر آرای فوکو صدای اعتراضی بلند شد بر این اساس که فوکو هویت انسانی را نادیده میگیرد و معتقد است کاری نمیشود کرد. اما به نظر میرسد برداشت درستتر این بود که فوکو در برابر سرمایه داری ایستاد. فوکو معتقد بود نظام سرمایهداری نظامی پیچیده است و به سادگی نمیتوان با آن مقابله کرد.
وی در پایان خاطرنشان کرد: درسی که میتوان از اندیشه فوکو در رابطه با دنیای امروز گرفت این است که باید پیچیدگیهای حوزههای مختلف سیاسی و پیوستگی که با مسائل تخصصی و دانش دارند را در نظر گرفت. حل بحرانها و مسائل روز بدون در نظر گرفتن تنوعها، تفاوتها و پیچیدگیها امکان پذیر نیست، از این رو باید از دادن پاسخهای ثابت و راحت به مسائل پرهیز کرد.
پاسخ