نشست «علمگرایی در دوره مدرن» با حضور روزبه زارع عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به همت کانون اندیشه جوان در صفحه اینستاگرام کانون برگزار شد.
وی در ابتدا، به تبیین اصطلاح علمگرایی پرداخت و اظهار داشت: مراد از واژه علم در مباحث علمگرایی هویت جدیدی است که بعد از دوره رنسانس در غرب به وجود آمد که امروزه از آن به ساینس (Science) و یا نچرال ساینس(natural science) یاد میشود. این مفهوم نباید با آن معنا و مفهومی از علم به صورت متعارف در زبان فارسی و یا عربی به کار میرود، اشتباه گرفته شود. در مباحث علمگرایی مقصود از علم به معنای تجربی و جدید آن است. با وجودی که مرز تاریخی دقیقی نمیتوان برای آن در نظر گرفت، ظاهرا شکلگیری این علم تحت عنوان علم تجربی به قرنهای شانزده و هفده میلادی برمیگردد اما به هر حال این اصطلاح اولین بار در قرن نوزدهم به کار گرفته شده است. امثال دکارت و گالیله پیشگامان و پدران علم جدید هستند. آموزه علمگرایی به معنای کشف واقعیت به روش به خصوص تجربی استفاده میشود. پس از این که اصطلاح علمگرایی وضع میشود به سرعت بار منفی پیدا میکند و در کاربردهای اولیه آن به عنوان یک انگ و برچست تلقی میشده است اما بعد از گذشت چند دهه این علت منفی از بین رفته و امروزه فیلسوفان و دانشمندانی را شاهد هستیم که با قاطعیت و جدیت از این آموزه دفاع میکنند.
زارع ادامه داد: اصطلاح علمگرایی نقش بسیار زیادی در فضای فکری و فرهنگی غرب جدید داشته است. شاید تعبیر علمزدگی با در نظر گرفتن بار منفی آن و تعابیر علمگرایی و علمبسندگی تعابیر مناسبی برای این اصطلاح باشد. علمگرایی به این معنای گسترش دادن حوزه علم و روش علمی به جستجو در حوزههایی که به صورت متعارف آنها را علمی به حساب نمیآوریم. اگر این توسعه را نابجا بدانیم علمزدگی اتفاق افتاده و اگر بجا بدانیم علمگرایی و علمبسندگی اتفاق افتاده است. ادعای انحصاری که در این مسئله مطرح میشود این است که این روش علمی تنها روشی است که مجاز است ابعاد مختلف حقیقت را به انسان نشان بدهد و سایر روشها این اجازه را ندارند، این همان معنای علمبسندگی است.
این پژوهشگر با بیان اینکه سخن از علمبسندگی به عقلانیت دوره مدرن اشاره دارد، ابراز کرد: تعبیر عام و فراگیر از اصطلاح عقلانیت این است که ما آن چیزی را عقلانی میدانیم که مجاز و پسندیده باشد، قائل به علمگرایی بودن اینطور معنا میشود که ما پیروی از روش علمی را مجاز و پسندیده و عقلانی میدانیم، بر این اساس علمگرایی مصداق عقلانیت در دوره مدرن میشود. روش علمی یکی از محورهای اصلی مباحث فلسفه علم است. در خصوص روش علمی آراء و گمانههای مختلفی از جمله اثباتگرایی، استقراءگرایی، تاییدگرایی، ابدالگرایی و غیره اظهار شده است. همه این روششناسیها در یک عنصر اساسی با هم اشتراک دارند و آن همان عنصری است که از آن به طبیعیگرایی تعبیر میشود. حداقل شرط لازم برای اینکه یک روش علمی به حساب بیاید این است که معیار طبیعی گرایی را رعایت کند.
این نویسنده با اشاره به معنای طبیعیگرایی بیان داشت: منظور از طبیعیگرایی از دو بعد هستیشناسی و روششناسی قابل تامل است. در بعد روششناسی مفهوم طبیعیگرایی به این معنا است که ما وقتی میخواهیم کار علمی انجام بدهیم باید به گونهای رفتار کنیم که گویی هیچ هویت فراطبیعی وجود ندارد، به تعبیر دیگر در تبیین هویتهای طبیعی از هیچ هویت فراطبیعی استفاده نکنیم و هویتهای طبیعی را باید صرفا بر اساس هویتهای طبیعی دیگر تبیین کرد. اساسیترین وظیفه علم تبیین چیستی و چرایی پدیدهها است. در تبیین علمی طبیعیگرایانه تبیین باید صرفا با استفاده از هویتهای طبیعی صورت بگیرد.
زارع با بیان اینکه طبیعیگرایی در واقع ادامه مادیگرایی است، مطرح کرد: میتوان گفت نچرالیزم ورژن جدیدتر ماتریالیزم است. در داستان تاریخی مادیگرایی سه اصطلاح ماتریالیزم، فیزیکالیزم و نچرالیزم مطرح شده است، در حقیقت روح حاکم بر این سه مفهوم یکی است و آن این است که غیر از هویت مادی و فیزیکی و طبیعی هویت دیگری وجود ندارد. به هر حال ایده اصلی این آموزه یک خط سیرمشترک دارد و تفاوت آنچنانی میان نچرالیزم و ماتریالیزم وجود ندارد، تفاوت صرفا در این است که آن هویت پایه که همه چیز باید بر اساس آن توضیح داده شود یا امر مادی است یا امر طبیعی.
وی با اشاره به غلبه موضوع علمگرایی در دنیای امروز، اظهار داشت: علمگرایی در دنیای امروز ما واقعا غلبه داشته است. برای مثال ادعای آگوست کنت که سه مقطع را برای معرفت بشری مطرح کرد؛ بر این اساس که معرفت بشری ابتدا فضای دینی و اساطیری داشت، بعد تفکر فلسفی غالب شد و در دوره اخیر تحصلگرایی بر آن حاکم شد. این در واقع همان داستان علمگرایی است هرچند در آن دوره هنوز این اصطلاح وضع نشده بود. این مثال در پوزیتیویستهای منطقی به صورت افراطی و معناداری تسری داده میشود تا جایی که ادعا میکنند تنها پدیدههایی معنا دارند که قابل تحقیق به روش تجربی یا تحلیلی باشند. داستان علمگرایی با تمام فراز و نشیبهایی که داشته است در دوره اخیر به شدت طرفدار پیدا کرده است و امروزه در سطوح مختلف از این جریان دفاع میشود.
ایشان ادامه داد: کاری که فیلسوفان و متفکران در این چهل پنجاه سال اخیر انجام دادند، باعث شد علمگرایی وارد فضای فکری و فرهنگی عمومی جوامع غربی و پس از آن وارد فضای فکری مردم دنیا شود. پس از چند صده فراز و نشیب و آزمون و خطا آثار مثبتی که در موضوعات علمی ایجاد شده، باعث شده انسان و بشر مدرن امروزی به همه چیزهایی که با چشمهای خود میتواند ببیند اطمینان کند و به همین خاطر به علمگرایی روی خوش نشان بدهد. با نگاهی به تاریخچه پیدایش محتوا و اصطلاح علمگرایی میتوان گفت هیچ گاه علمگرایی تا به این حد در فضای عمومی اعم از عالمان و فیلسوفان و فضای عمومی جامعه طرفدار نداشته است و امروز در پررونقترین دوره خود به سر میبرد.
وی افزود: آموزه فلسفی علمگرایی کاملا مبتنی بر دستاوردهای علمی جدید است، در حقیقت مهمترین استدلالی که به نفع علمگرایی ارائه میشود این است که وقتی علم جدیدی وارد فضای فکری جامعه غربی شد و پیشرفتهای چشمگیری را به دنبال داشت و بشر کارهایی که شاید در خواب هم نمیتوانست ببیند به مدد این علم و تکنولوژی برایش امکانپذیر شد، این انگاره شکل گرفت که این روش تنها روشی است که میتواند ما را به واقعیت و پیشرفت در کشف واقعیت برساند.
این پژوهشگر اظهار داشت: آن چه که در تقابل با علمگرایی مطرح میشود این است که علم چطور میتواند مفاهیمی مانند فضائل اخلاقی، حیات اخروی، ویژگیهای به خصوصی که در انسان وجود دارد از قبیل اراده آزاد و آگاهی را توضیح بدهد. در حقیقت اینها و موارد بسیاری شبیه به این چالشهایی است که بر سر راه تبیین طبیعی گرایانه علمی وجود دارد که هنوز با وجود همه پیشرفتها علم نتوانسته برای آن پاسخی متقن ارائه کند. پاسخ علمگرایان به این چالشها این است که باید به علم فرصت داد و علم میتواند بعد از گذشت سالهای متمادی هر چند طولانی در نهایت به پاسخ همه این سوالات دست پیدا کند.
زارع در پایان تصریح کرد: آموزه علمگرایی آموزه صحیحی نیست، عدم صحت آن هم به این نیست که علم به همین سبکی که توانسته پدیدههای فعلی را به نحو طبیعی گرایانه توضیح بدهد، هیچ وقت موفق به تبیین آن نمیشود، بلکه عدم صحت آن به این دلیل است که علی الاصول پدیدههای این چنینی مانند پیدایش حیات، تنظیمات ظریف هستی و امثال آن به نقش عوامل فراطبیعی در طبیعت برمیگردد. ما در فضای دینی این اعتقاد را داریم که خدای متعال و عوامل فراطبیعی به نحو کلی به یک اندازه در همه رویدادهای طبیعی فاعلیت و نقش دارد و هر اتفاق کوچک و بزرگی در جهان در نهایت منوط به اراده الهی است. بر این اساس هیچ تفاوتی میان بارش باران، افتادن برگ از درخت و پیدایش حیات نیست. اگر خداوند متعال بر هر سه پدیده ذکر شده به یک اندازه فاعلیت دارد بنابراین همین اتفاقی که برای دو تای اول افتاده برای سومی هم میتواند بیفتد. بنابراین این تلقی که گمان میشود یک فهرست محدودی از پدیدهها هستند که در جهان طبیعت نیازمند تبیین شخصی است تلقی اشتباهی است.
پاسخ