سومین نشست معرکه فصل دوم با موضوع « سیاستگذاری هویتی و حکمرانی» با حضور سید جواد میری عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و علیرضا بلیغ عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی در صفحه آپارات کانون اندیشه جوان برگزار شد.
در ابتدای این نشست، دکتر میری با طرح این پرسش مبنی بر اینکه چرا ما امروز به هویت میپردازیم و چه اتفاقی افتاده که بعد از ۴۵ سال بحث هویت در جامعه پررنگ شده است اظهار داشت: برای پاسخ دادن به این پرسش لازم است مروری بر تاریخ هویت ایرانی داشته باشیم. برای مثال دوران صفویه تا قبل از جنگ چالدران و حتی قبل از ظهور شاه طهماسب یک نظام جدید شکل میگیرد، حکومتی که دائما هم به لحاظ فیزیکی و سرزمینی و هم به لحاظ ایدئولوژیکی و نظام معنایی در حال تلاطم و پیشروی است. در این دوران است که حاکمیت ایرانی به این نتیجه میرسد که معادلات جهان صرفا آن چیزی نیست که ما میخواهیم، بلکه معادلات در جهان معنای توازن و تعادل قوا را دارد. در این نقطه صفویان نه قمار کردن نه انتهار، بلکه رفتار معقولی داشتند و به این نتیجه رسیدند که ما باید نظام سازی کنیم و دارای ساختار باشیم. بنابراین در دوران شاه طهماسب نظام سازی شروع میشود و در دوران شاه عباس ساختمان حکومت شکل میگیرد، ساختمانی که باید با مردمان تحت مدیریت خود نسبت داشته باشد.
وی افزود: انقلاب هم از این قاعده مستثنی نیست. در انقلاب ایران تمام طیفهای جامعه ایرانی درگیر بودند. آن رویدادی که در ۱۲ فروردین ۵۸ اتفاق میافتد تاسیس نظام جمهوری اسلامی است. این نظام توانسته در طول این ۴۵ سال به انحاء گوناگون آرزوها و آمال ایرانیان را به نوعی صورتبندی کند. شاید بتوان گفت بعد از پایان جنگ در سال ۱۳۶۷ آرام آرام دغدغههای هویتی شروع شد و در دهه ۸۰ اوج گرفت و در دهه ۹۰ ابعاد مختلف آن مورد توجه قرار گرفت. جنگ وضعیتی ایجاد کرده بود که تمامی دعواها و نقارها به نوعی به حاشیه رانده شده و وحدت کلمه ایجاد شود. اما بعد از پایان جنگ آرام آرام سهمخواهی در قدرت صورت و نمای عریانی به خود گرفت و در دو حزب مهم اصلاح طلب و اصولگرا خود را نشان داد. توازن فرهنگی تنها به حوزه امر سیاسی برنمیگردد بلکه در حوزه امر فرهنگی و امر اجتماعی نیز توازن قومیتها، مذاهب، ادیان و گرایشها نیاز به بازنگری دارد.
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گفت: سوال مهمی که اینجا مطرح میشود این است که اساسا مولفههای ایرانیت چیست؟ آیا ایرانی بودن مساوی با شیعه بودن، مسلمان بودن و یا گویش به زبان فارسی است؟ در دهه نود پیوندی میان خوانش اسلام گرایانه و باستان گرایانه متکی به زبان فارسی به عنوان یکی از دالهای مهم ایرانیت مطرح میشود. حقیقت این است که در بابت هویت ایرانی چند کلان روایت وجود دارد.
در ادامه بلیغ عنوان کرد: در موضوع نسبت بین هویت و سیاست میتوان اینطور طرح بحث کرد که این دو مفهوم میتوانند به نوعی در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. ما اشکال مختلفی از گفتارهایهویتی را در ادوار تاریخی خود به خصوص در بازه زمانی ۱۵۰ ساله اخیر پشت سر گذاشتیم و به انحاء مختلفی سعی کردیم هویت خود را بازسازی کنیم. در این فرآیندبازسازی اتفاقی که افتاده این است که ما از نقطه مواجهه اولیهمان با تجدد که همان نقطه بهت و حیرت است، سعی کردیم خود را در اینه تجدد پیدا کنیم. میتوان گفت گفتمانهای منور الفکرانه دوران مشروطه به دنبال این بودند که راهی برای پیوند میان هویت پیش از اسلام ما با هویت مدرن پیدا کنند و به نوعی جهشی از روی هویت اسلامی انجام بدهند. در آن دوره دربار به این نتیجه میرسد که نیرویی برای مقابله با تجدد ندارد و این رویکرد تا نقطه انقلاب بسط پیدا میکند. از آن دوره به بعد آرام آرام از سال ۱۳۳۲ به بعد گفتارهای بازگشت به خویشتن شکل میگیرد. در این دوره فرهنگ از شکل یک امر مربوط به گذشته و موزهای که هویت پیشین ما را میسازد اما در امروز ما هیچ نقشی ندارد، خارج میشود.
عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی بیان داشت: از اینجا است که هویت در مقابل سیاست قرار میگیرد، زمانی که هویت شکل فعالی پیدا کند به یک نیروی سیاسی و دگرگون کننده حیات کنونی تبدیل میشود. این به معنای بنیادگرایی نیست. اساسا طرح جمهوری اسلامی طرح بنیادگرایانهای نیست بلکه طرح جمهوری اسلامی عبور از میان مدرنیته است که البته عوارضی هم دارد. به هر حال ما شکل حکومت مدرن را پذیرفتیم و داریم سعی میکنیم به تناسب آن چیزی که در آینده دنبال میکنیم تحولاتی ایجاد کنیم. همین که ما امروز از شکافهای هویتی صحبت میکنیم نشان میدهد این طرح پس از انقلاب و برای دستیابی به اهداف خود نیازمند تحولاتی است. ما باید از رویکردهای کلامی فاصله میگرفتیم تا آن طرح هویتیمان به یک امر سیاسی و نیرویی در صحنه که میتواند اوضاع را تغییر دهد، تبدیل بشود. زمانی هویت به سیاست تبدیل میشود که ما ضربه واقعیتی که با آن مواجه هستیم را حس کنیم، تجربه نشان داده که ما نتوانستیم از این وضعیت عبور کنیم، مثال آن تجربه جنگهای ایران و روس است که منتهی میشود به تجربه دارالفنون. تجربه دارالفنون این را نشان میدهد که ما تا رسیدن به نقطه انقلاب هیچ معضل هویتی را به صورت جدی حس نکردیم. مسئله این است که مواجه شدن با جهان جدید چیزی ورای آموختن صنعت بود.
میری بیان کرد: در باب اینکه ایران و ایرانیت چیست در دوره معاصر سه کلان روایت شکل گرفته است. روایت اول خوانش باستان گرایانه است که اساسا دال مرکزی ایرانیت را امر باستانی میداند و میگوید ایرانیت آنجایی اصیل است که به امر باستانی برمیگردد و هر آنچه بعد از ورود اسلام بوده همه خرابی و نابودی و ویرانی برای ایرانی اصیل که زبانش پهلوی و دینش زرتشت بوده است. روایت دوم روایتی است که به نوع دیگری هندسه هویتی ایرانیت را تعریف میکند و میگوید امر باستانی بوه یا نبوده الان محلی از اعراب ندارد و آن چیزی که به ایرانیت هویت و قوام میدهد و فاعلیت ایجاد میکند دوران اسلامی آن است. خوانش یا کلان روایت سومی هم وجود دارد که میگوید این دو روایت مهم بوده و در تاریخ ایران وجود داشته است اما آن چیزی که ایرانیت را شکل داده و با امر معاصر پیوند میدهد همین امر تجدد یا خوانش تجددگرایانه از ایرانیت است. هر کدام از این سه کلان روایت اسطورهها، استعارهها، نظام معنایی، تقویم، روشنفکران، معماران فکری و مرجعیتهای خود را دارند و به نوعی سعی میکنند با یکدیگر رقابت کنند.
عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ادامه داد: در زمان پهلوی و حتی اواخر قاجار بعضا این روایتها به هم نزدیک و ممزوج میشوند. بعد از انقلاب هم آن گرایش اسلام گرایانه که دال اصلیاش امر دینی است در دورهای هژمونی دارد و میگوید ایرانیت همین چیزی است که ما تعریف میکنیم بقیه اینها نه جزوی از ایرانیت هستند نه جزو سازنده مولفه هویت ایرانی. پیام نظام جمهوری اسلامی در بدو تاسیس به خارج از مرزهای سیاسی و فرهنگی خود پیام آنترناسیونالیسم اسلامی است. آن پیام این است که گفتمان اسلامی نیامدهتا ایران و جهان اسلام را معماری بکند بلکه همه مستضعفین جهان را مخاطب خود قرار میدهد. بعد از جنگ آن آنترناسیونالیزم اسلامی بعد از جنگ تبدیل میشود به آنترناسیونالیزم شیعی. بعد از جنگ ما دچار تضادهایی شدیم که به نوعی به هیات حاکمه کشور هم تلنگر زد و اوج این تلنگرها در سال ۱۳۸۸ بود که عدهای از ایرانیها گفتند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران و در داخل حاکمیت ایدئولوژی ایران شهری مطرح میشود. بنابراین خاطره و حافظه جمعی ناخودآگاه جمعی در باب ایران باستان است، اما اسلامیت هم بخشی از این ایرانیت و تجدد و عصر حاضر نیز بخشی از تجربه زیستی ما است. با این سه بخش باید چگونه برخورد کرد؟ آیا باید مانند قبل اینها را در مقابل هم قرار بدهیم یا به دنبال نوعی تالیف و سنتز آنها با هم باشیم.
بلیغ خاطرنشان کرد: گویی یک خاطره جمعی در ذهن هیات حاکمه امروزین جمهوری اسلامی و بخشی از نیروهای اجتماعی آن به وجود آمده که سهمی برای هویت ایران پیش از اسلام در هویت کنونی قائل میشود، اگر این اتفاق بیفتد اتفاقا ما به مسیری که از آغاز درست بوده برمیگردیم. ارنست کاسینر در مورد ایرانیها میگوید دین پارسی در آگاهی نسبت به خودش به زمان بیش از هر چیز به تفکر ناب آینده توجه دارد و این توجه به آینده در این سه گانه زمان در اندیشه ایرانیان چه پیش از اسلام و چه پس از آن در قالبهای گوناگون وجود داشته است. گویی ایرانیان همواره به این توجه داشتند که باید به سمت آینده و طرح مطلوبی از خودشان حرکت کنند. در این نقطه است که سیاست و دیانت با یکدیگر نسبت پیدا میکنند. اتفاقا انقلاب اسلامی جوهره و خردمایه اصلی آن چیزی که پیش از خودش موجودیت داشته را با خود حمل میکند.
عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی اضافه کرد: تا زمانی که هنوز به دوره جدید بعد از جنگ نرسیده بودیم آنچه که روی آن دست میگذاشتیم امری بنیادین از تشیع بود که میتوانست با اندیشههای دیگر هم پیوند برقرار کند. که اگر این نبود اساسا طرح ادعای انقلاب مستضعفین جهان یا حتی انقلاب اسلامی طرح بیمعنایی میشد. امام(ره) فرمودند محور حرکت من آیه «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فردی ثم تتفکروا ما بصاحبکم من جنه» بود. قیام برای خدا برای مبارزه با ظلم و برقراری عدالت بود. این وجه از تشیع بسیار متفاوت است از آنجه که امروز در قالب گرایشهایی از تشیع وجود دارد. وقتیدر حیات فکری سیاسی امامان شیعه هم نگاه کنیم این وجه آن بسیار پررنگ است، آنها هیچ گاه از جوهره و اصول بنیادین تشیع دست نکشیدند. این وجه امام در عین حال که شیعیترین هویت ممکن را دارد جهانیترین هویت ممکن هم هست. اینکه چرا بعد از جنگ ما از این وجه فاصله گرفتیم به نظر میرسد به اقتصادی سیاسی جمهوری اسلامی برمیگردد.
در پایان میری یادآور شد: وقتی قرار است در یک نظام سیاستگذاریها به صورت سیستمی انجام شود به بازوهایی مانند آموزش و پرورش، دانشگاه و نهادهای مختلف نیاز دارد. به نظر میرسد آنچه که گسلهای قومی یا شکافهای مذهبی را تشدید میکند نگاه سیاستگذاران به مسئله زبان است. اگر ما واقعا نگاه جوهرگرایانه به ایرانیت داشته باشیم باید به زبان اهمیت بدهیم چرا که این جوهر در امر زبانی خود را متبلور میکند. در حال حاضر ما در ایران در باب زبان هیچ نیاندیشدیم، نه از باب فلسفی و نه از باب جامعه شناسی هیچ کدام زبان را مورد تامل قرار ندادیم. در اصل ۱۵ قانون اساسی به مفهوم زبان تصریح شده است، به اینکه باید ادبیات آن در مدارس تدریس شود. وقتی این اتفاق نمیافتد شکافهای هویتی ایجاد میشود. این روش از سیاستگذاری تضادها را تشدید میکند. در اصل سیاستگذاری هویتی در ایران به ابعاد مختلف هویت تاریخی نمیپردازد و تک بعدی است.
پاسخ