تعارضات و چالش‌های بین نظام طبیعی و نظام الهیاتی در دوره جدید

نریمانی بیان کرد: مهمترین چالش بین علم و دین تبیین طبیعی‌گرایانه از تمام پدیده‌های هستی و الهیات‌زدایی از آنها است.
تعارضات و چالش‌های بین نظام طبیعی و نظام الهیاتی در دوره جدید

نشست «نسبت علم و الهیات» با حضور نیما نریمانی پژوهشگر فلسفه علم و دین، به همت کانون اندیشه جوان در صفحه اینستاگرام کانون برگزار شد.

وی در ابتدا، به توضیحاتی کلی و تاریخی راجع به مناسبات علم و دین پرداخت و گفت: مراد از مفهوم علم در ترکیب علم و دین، علوم تجربی و به اصطلاح نچرال ساینس(natural science) است. وضعیت مناسبات علم و در اصطلاح قدیمی‌اش طبیعیات با دین و الهیات در دوره‌های مختلف از جمله دوره مدرن، پسا مدرن و عصر حاضر مناسبات کاملا متفاوتی است. این نظر که بعضی قائلند اندیشمندان قبل از دوره مدرن کاری با طبیعیات و علوم تجربی نداشتند، نظر درستی نیست، حداقل ما در دوره تمدن اسلامی عالمان برجسته‌ای در حوزه‌های مختلف فلسفی، الهی و تجربی داشتیم. هر چند در آن دوران نیز تعارضاتی شکل می‌گرفته اما تلاش متفکرین بر این بوده که این علوم را با هم جمع کرده و در یک تصویر یکپارچه ارائه بدهند. در دوره پیشامدرن محور تعارضات عموما بین معارف دینی متن محور و دانش فلسفی بوده است. اتفاقی شبیه به این در دوره غرب مسیحی نیز افتاده است و متفکرین غربی نیز سعی در جمع و یکپارچه‌سازی حوزه‌های مختلف معرفتی داشتند.

نریمانی ادامه داد: طبیعیات یا علوم طبیعی در آغاز دوره مدرن آرام آرام شکل و فرمت خاص خود را پیدا کرد و به مرور تعارضات جدیدتر و جدی‌تر بین حوزه‌های معرفتی  ظاهر شد. تعارضات و چالش‌هایی که در دوره جدید بین نظام طبیعیات و نظام الهیاتی شکل گرفت را می‌توان در چهار سطح دسته‌بندی کرد. چهار سطحی که هر چه پیش‌تر می‌آید بسیار اساسی‌تر، عمیق‌تر و جدی‌تر می‌شود. این چالش‌ها منطقا غیر قابل عبور و دلالت کننده بر یک تعارض نهایی نیستند اما در فضای آکادمیک غربی و از یک زمانی به بعد در فضای آکادمیک جهانی بسیار پررنگ جلوه می‌کند. نکته جالب در این دسته‌بندی نقش نظریه تکامل داروین در شکل‌گیری این چالش‌ها است.

پژوهشگر فلسفه علم و دین به تبیین چهار سطح تعارض علم و دین پرداخت و گفت:اولین سطح از تعارض، تعارض‌هایی است که بین یافته‌های علمی و برخی گزاره‌های متن دینی در عرصه‌های هستی شناسی و یا طبیعیات وجود دارد. این اولین و پایین‌ترین سطح چالش است و مثال بارز آن ماجرای خورشید مرکزی و زمین مرکزی است. قرائت غالب و برآمده از متون دینی کلیسا این بود که زمین مرکز جهان است در حالی که یافته‌های دانشمندان جدید بر خورشید مرکزی صحه می‌گذاشت. در تاریخ علم جدید به خصوص در علم پزشکی از این موارد فراوان می‌توان یافت. در پاسخ به این چالش نظریات متعددی مطرح شده است. نکته مهم این است که آن دانشمندانی که طرف علم هستند نیز افراد بی‌دینی نبودند بلکه به شدت خداباور بوده و دغدغه الهیاتی داشتند در عین حال این چالش‌ها برای خود آنها نیز مسئله بوده است.

وی افزود: سطح دوم چالش علم و دین چالشی اساسی‌تر و بنیادی‌تر است. این سطح از چالش بین یک یافته جزئی علمی و یک آیه یا روایت دینی نیست بلکه بین یکی از مهمترین ارکان هستی شناسی دینی در ادیان ابراهیمی است و آن تصویری است که فیلسوف طبیعی جدید دارد بر این اساس که جهان بر اساس یک سری قوانین طبیعی کار می‌کند و آنچه در جهان در جریان است به این قوانین و مناسبات طبیعی برمی‌گردد. این تصویر جدید، تصویری که پیش از آن وجود داشت مبنی بر اینکه امر فراطبیعی و در محور مشیت الهی نقش بسیار پررنگی در مناسبات جهان دارد را به چالش می‌کشد. در حقیقت این چالش فاعلیت خداوند را زیر سوال می‌برد.

ایشان ادامه داد: در این چالش حضور جدی امور فراطبیعی در مناسبات انسانی و طبیعی آرام آرام جای خود را به تبیین‌های کاملا مبتنی بر قوانین طبیعی می‌دهد. این فضا در عین حال یک مسئله را نیز تقویت می‌کند و آن الهیات طبیعی است. الهیات طبیعی یعنی این که در عین حال که جهان کاملا مبتنی بر قوانین طبیعی است به شدت طراحی شده و تنظیم شده نیز هست. اتفاقا همین اندیشمندان از این صحبت می‌کنند که این شواهد طبیعی دلالت بر وجود یک طراح و آفرینشگر بسیار حکیم و قادر می‌کند.

این محقق با بیان اینکه در میانه قرن نوزدهم چالش علم و دین به سطح سوم کشیده می‌شود،گفت: چالش سوم به اصل آفریدگاری و اصل نیاز جهان به خدا می‌رسد. چالشی که در این دوره مطرح می‌شود عموما ناظر بر نظریه داروین است که گفت نیای مشترک انسان از میمون است و موجودات درخت حیات دارند و این خلاف متن مقدس بود. این چالش هنوز هم وجود دارد، با این تفاوت که امروز چالش‌های جدی‌تر و جدیدتری در این حوزه وجود دارد. در حقیقت سطح سوم چالش مبتنی بر نظریه داروین این است که اصطلاحات پیدایش حیات با تمام ظرایف و پیچیدگی‌هایش را از یک طراح و آفرینشگر حکیم بی‌نیاز می‌داند. سطح سوم چالش، چالش با اصل خداباوری و نیاز جهان به خداوند است. این نظریه هر چه پیش‌تر می‌آید تکامل بیشتری پیدا می‌کند تا نیمه اول قرن بیستم که به اوج خود یعنی نئوداروینیسم می‌رسد. چالش سطح سوم نقطه عطف بسیار مهمی است، تا پیش از آن فضای عمومی آکادمیک جهان فضایی خداباورانه بود اما بعد از این چالش فضا به فضای نچرالیستی و طبیعت گرایانه تغییر کرد.

این نویسنده با اشاره به اهمیت چالش سطح چهارم که مسئله روز جهان است، اظهار داشت: چالش سطح چهارم بسیار مهم است و متفکرینی که دغدغه دینی دارند باید این اهمیت را درک کنند. چالش سطح چهارم در حقیقت تبیین طبیعی گرایانه از تمام پدیده‌های جهان است و یا به عبارت دیگر الهیات زدایی از همه پدیده‌های هستی. این پروژه علمی فلسفی قرن بیستم است که نه فقط اصطلاحات مربوط به حیات بلکه تمام اصطلاحات مربوط به انسان نیز نچرالیزه کنند. این مطلب را می‌توان در تئوری‌های ناظر به انسان شناسی، روان شناسی و غیره به وضوح مشاهده کرد.

نریمانی در بخش دیگری از سخنانش به تبیین نظریه داروین پرداخت و گفت: نظریه تکامل در زمان داروین هنوز یک نظریه شسته رفته نبود. داروین حول این محور نظریه پردازی کرد که در مقابل ایده‌های آفرینش گرایانه ایده طبیعی گرایانه قرار دارد. نکته اینجاست که همین مفهوم طبیعی نیز در بحث‌های بعدی دچار تطور شده و هر چه پیش‌تر می‌رود رادیکال‌تر می‌شود. نظریه تکامل دو محور اساسی دارد، محور اول این است که بین کل عالم حیات خویشاوندی و سیری تدریجی اتفاق می‌افتد. اما رکن دوم و مهمتر نظریه این است که مکانیزم پیدایش تدریجی عالم یک مکانیزم کاملا طبیعی، کور، غیر غایتمدارانه یا حتی ضد غایتمدارانه است. این نظریه یک جهان کاملا کور، تصادفی و بی‌جهت را به تصویر می‌کشد. تمام تلاش این پروژه این است که ساحات غیرمادی انسان را به ساحات مادی او تقلیل بدهد.

ایشان ادامه داد: به نظر می‌رسد ما در مواجهه با این فضا دچار نوعی افراط و تفریط هستیم. سه رویکرد اصلی در فضای متفکرین دینی ما نسبت به علم مشاهده می‌شود. اولین رویکرد ایده غلیظ و رادیکال بی ارتباطی و استقلال دین از علم است. رویکرد دوم هم‌سویی کامل علم و دین و رویکرد سوم این است که علم اساسا یک انحراف در تمدن بشری است و ریشه‌های الحادی دارد. این سه رویکرد خاستگاه حوزوی دارند، رویکرد دیگری نیز با خاستگاه آکادمیک وجود دارد و آن این است که ما نباید خود را درگیر چالش‌های موردی بکنیم، بلکه باید از ساحت فن آورانه و کاربردی علم استفاده کنیم و در بحث‌های معرفتی آن را انکار کنیم. به نظر می‌رسد این چهار جریان در عمل کمکی به رفع چالش‌های علم و الهیات نمی‌کنند. چرا که اساسا نمی‌شود یک نسخه کلی برای علم پیچید بلکه باید آستین‌ها را بالا زد و وسط میدان علم حضور پیدا کرده و همه جوانب آن را با فهمی فلسفی و الهیاتی درک کرد. علم چالش‌ها و فرصت‌ها را توأمان با هم دارد و ادراک صحیح تناسب علم و دین یک کار پژوهشی سیستماتیک را می‌طلبد.

دیدگاه شما

پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.